بایگانی برچسب: s

کافه‌ی بندر ـــ شعری از ریبئیرو کوتو

Jack Vettriano©

کسی نمی‌داند این زنی که کافه‌ی بندر را می‌گرداند
پیر است یا جوان
کسی هنوز عشق‌بازی نکرده با این زن

مردها می‌‌روند این کافه
عرق می‌خورند و
مستِ مست برمی‌گردند
ولی صورتِ زن را نمی‌بینند

عرق‌های خوبی دارد
پُر می‌کند گیلاس‌ها را
ولی قول نمی‌دهد عشق‌بازی کند با کسی

عرق بخورید تا خرخره
آن‌قَدَر بخورید که بتّرکید
قر بدهید آن‌وسط
آواز بخوانید
ولی خیالِ نوازشِ سینه‌هایش را
دور کنید از ذهن‌تان
دستِ کسی به این زن نمی‌رسد

هیچ ملوانی صدای عشق‌بازی‌اش را نشنیده
هیچ ناخدایی قامتش را پشتِ پیشخان ندیده

قایقی آماده‌ی رفتن است در بارانداز‌
تلوتلو می‌خورند ملوان‌ها
مستِ مست‌اند ناخداها
آخرین بندرِ دنیاست این‌جا

[به فارسیِ م. آ]

هر شب ـــ شعری از ریبئیرو کوتو

نه این سکوت را پایانی هست و
نه این شبی را که از آسمان نازل شده
نه خوابی برای دیدن هست و
نه روزی برای رسیدن
نه این شب مثلِ هر شب است و
نه این سیاهی شبیه شب است

هر دقیقه‌ای که می‌گذرد ساعتی‌ست امشب
هر ساعتی که می‌گذرد روزی‌ست امشب
روزی که دستِ کسی به آن نمی‌رسد امشب

شب چه مهیب است وقتی از راه می‌رسد بی‌تو
وقتی به زبان می‌آید بی‌تو
وقتی تو در شبی که نهایتی ندارد گم شده‌ای بی‌من
شبی که زمستان است بی‌تو
سرد است بی‌تو

چشم باز می‌کنم ـــ سیاهی‌ست
چشم می‌بندم ـــ سیاهی‌ست
مُشت می‌کنم دستم را ـــ سیاهی‌ست
مُشتم را باز می‌کنم ـــ سیاهی‌ست

شب در اتاق جریان دارد
مثلِ تو
که جریان داری در من
مثلِ من
که ساکنِ این اتاقم هر شب
مثلِ سیاهی
که از آسمان نازل می‌شود
هر شب

تو نباشی شب است روزِ من
تو نباشی زمستان است بهارِ من

شب منم
وقتی تو نیستی
وقتی اتاق
خالی از توست
وقتی من
با چشم‌های باز
سیاهی را می‌بینم
سیاهی منم
هر شب
بی‌تو

به فارسیِ م. آ

بعدِتحریر: ریبئیرو کوتو برزیلی بود. ۱۸۹۸ به دنیا آمد و ۱۹۶۳ از دنیا رفت. روزنامه‌نویس بود، قاضی بود، دیپلمات بود، داستانِ کوتاه و رمان می‌نوشت و شاعرِ خوبی هم بود…

دوستت می‌دارم انگار ـــ شعری از محمود درویش

سفر چرا
وقتی چشم‌های تو
دریا را
دریغ می‌کند از من
وقتی ماسه‌
داغ می‌شود از تنِ ما

سفر چرا
وقتی کلماتی که نگفته‌ایم
آواره‌مان می‌کنند
وقتی خاک‌ها
آینه می‌شوند
آینه‌ها
سنگ می‌شوند

سفر چرا
وقتی دو ساحلیم
دو تن
وقتی خاک‌ها
آینه می‌شوند
آینه‌ها
سنگ می‌شوند

کوه‌ها به چشم نمی‌آیند
دوستت می‌دارم انگار

پُر از مسافر بود
فرودگاهِ فرانسه
پُر از هدیه
و هدیه‌ها
همه غیرقانونی بود
غیر از این تنی که مالِ من است

آی آی
پشتِ چشم‌های تو
سرزمینِ مادری‌ام جا مانده انگار

بادی تو انگار
بالی در آسمان
هفت‌آسمان‌ را زیرِ پا می‌گذارم
پیدا نمی‌شوی
خواب‌وخیال اجاره می‌کنم
پیدا نمی‌شوی
(خواب‌وخیال را می‌شود اجاره کرد)
آواز می‌خوانم
بی‌خودی
برای اسبی که روی درختی لانه کرده‌ست
وقتی خاک‌ها
آینه می‌شوند
آینه‌ها
سنگ می‌شوند

سفر چرا
وقتی تو نزدیک‌تری از من
به لب‌هایم
دورتری از بوسه‌ای
که نمی‌نشیند
روی لب‌هایم

دوستت می‌دارم انگار

تعقیبم می‌کنی
در خیابان‌های تنت
پنهان می‌کنم سکوتم را
روی لب‌هایت
پنهان می‌کنم صدایم را
پنهان می‌‌شوم
در جزیره‌های تنت
دوستت می‌دارم انگار

روزهایم را بساز ازنو
بگو کجا بمیرم بهتر است
(کسی امروز شهید نشد؟)
صدایم را ازنو بساز
بگو کدام ترانه‌ی آوازخوانی را بخوانم
که دختران نقّاشی‌اش می‌کنند
(کسی امروز شعر نگفت؟)

می‌خواهم با تو باشم
ای یار
در تو
و دوباره
چشم باز کنم
ازنو
بازی کنم
با قرصِ ماه
وقتی خاک‌ها
آینه می‌شوند
آینه‌ها
سنگ می‌شوند

سفر چرا
دوستت می‌دارم

ـــ به فارسیِ م. آ ـــ