
نکتهی اصلی شاید نقشهی راهِ کیارستمیست و پای نقشهی راه که در میان باشد، درجا خانهی دوست کجاست؟ را به یاد میآورم؛ فیلمی است که حالا، سالها بعدِ اولین نمایش عمومیاش، به تماشاگرش میگوید باید از اینجا شروع کند اگر میخواهد کیارستمی را بعدِ این دنبال کند؛ از لحظهای که پسرکِ این فیلم حاضر نیست حرف دیگران را گوش کند و ترجیح میدهد راه خودش را برود و سعی کند خانهی محمدرضا نعمتزاده را پیدا کند و دفترمشقش را پس بدهد. از این نظر خانهی دوست کجاست؟ احتمالاً فیلمی نمادین هم هست؛ هرچند کیارستمی میانهی خوبی با نماد در سینما نداشت و در پاسخ پرسشهای منتقدان همیشه میگفت چیزی دراینباره نمیداند. اما حالا، با اینکه خودم هم میانهای با نمادین بودنِ چیزها ندارم، بدم نمیآید اینبار استثنا قائل شوم و احمدِ فیلم را شبیه عباس کیارستمیای بدانم که گوش کردن به حرف دیگران برایش فایدهای ندارد؛ چون میداند و میبیند که کسی حرفش را گوش نمیکند؛ همه حرف خودشان را میزنند؛ یک حرف را پشتهم تکرار میکنند و اعتنایی نمیکنند به آنچه شنیدهاند. احمدِ فیلم یا کیارستمیِ بیرونِ فیلم میداند که چارهی کار گذر از این حرفها و نشنیدن این حرفها و طی کردن راه و جستوجویی برای یافتن خانهی دوست است؛ جستوجویی برای یافتن مقصدی که دیگران یا نمیشناسند و خبری از آن ندارند، یا ترجیح میدهند نشانیاش را به دیگری ندهند. احمد از این راهها، این مسیرهای پیچدرپیچ، میگذرد، از میان درختها میگذرد، از تپهها بالا میرود و مسیری زیگزاگ را طی میکند. سالها میگذرند. احمد خانهی دوست را پیدا نمیکند. دست به کار تازهای میزند. مشقِ دوستش را هم مینویسد. کیارستمی هم دست به کارهای تازهای میزند. احمد یکجا نماندن را دوست نمیدارد؛ رفتن و دویدن روی خطها را ترجیح میدهد به قدمهای آهستهای روی زمینی صاف برداشتن. چه فایدهای دارد آدم یکجا بماند و حرف دیگران را گوش کند وقتی میداند دیگران هیچ تصوری از دنیای او ندارند؟
*
دنیای کیارستمی و منظومهای که در طول سالها آفرید، چیزیست که فقط به خودش تعلق دارد و راستش حالا که دارم این جملهها را مینویسم هیچ دلم نمیخواهد از فعلهای گذشته استفاده کنم؛ چون سینما که خانهی اصلی کیارستمیست، یا دستکم پیش خودم فکر میکنم بسیاری او را با سینما به یاد میآورند، در زمانِ حال میگذرد. سینما زمانِ حال است و حتی اگر گذشته را به یاد بیاورد و لحظههایی از آن گذشته را نشان دهد، حتماً دوباره به امروز، به زمان حال، برمیگردد. در زمان حال جریان دارد، در لحظهای که ما به تماشا نشستهایم؛ حتی اگر آنچه تماشا میکنیم غیاب او و سکوتش در زمانهای باشد که دهانهای بسیاری گشودهاند و هیچ نمیگویند.
