سفر چرا
وقتی چشمهای تو
دریا را
دریغ میکند از من
وقتی ماسه
داغ میشود از تنِ ما
سفر چرا
وقتی کلماتی که نگفتهایم
آوارهمان میکنند
وقتی خاکها
آینه میشوند
آینهها
سنگ میشوند
سفر چرا
وقتی دو ساحلیم
دو تن
وقتی خاکها
آینه میشوند
آینهها
سنگ میشوند
کوهها به چشم نمیآیند
دوستت میدارم انگار
پُر از مسافر بود
فرودگاهِ فرانسه
پُر از هدیه
و هدیهها
همه غیرقانونی بود
غیر از این تنی که مالِ من است
آی آی
پشتِ چشمهای تو
سرزمینِ مادریام جا مانده انگار
بادی تو انگار
بالی در آسمان
هفتآسمان را زیرِ پا میگذارم
پیدا نمیشوی
خوابوخیال اجاره میکنم
پیدا نمیشوی
(خوابوخیال را میشود اجاره کرد)
آواز میخوانم
بیخودی
برای اسبی که روی درختی لانه کردهست
وقتی خاکها
آینه میشوند
آینهها
سنگ میشوند
سفر چرا
وقتی تو نزدیکتری از من
به لبهایم
دورتری از بوسهای
که نمینشیند
روی لبهایم
دوستت میدارم انگار
تعقیبم میکنی
در خیابانهای تنت
پنهان میکنم سکوتم را
روی لبهایت
پنهان میکنم صدایم را
پنهان میشوم
در جزیرههای تنت
دوستت میدارم انگار
روزهایم را بساز ازنو
بگو کجا بمیرم بهتر است
(کسی امروز شهید نشد؟)
صدایم را ازنو بساز
بگو کدام ترانهی آوازخوانی را بخوانم
که دختران نقّاشیاش میکنند
(کسی امروز شعر نگفت؟)
میخواهم با تو باشم
ای یار
در تو
و دوباره
چشم باز کنم
ازنو
بازی کنم
با قرصِ ماه
وقتی خاکها
آینه میشوند
آینهها
سنگ میشوند
سفر چرا
دوستت میدارم
ـــ به فارسیِ م. آ ـــ