حالا تو مُردهای ورونیکا. از دل خواندهای و مُردهای. در میانهی صحنه. صدای تو خوب بوده. صافتر از هر صدای دیگری. راهی را رفتهای که رهبر ارکستر خواسته. مکثها و وقفهها. کنار آمدن با صدای سازها. نُتها را یک به یک اجرا کردهای. بهتر از این میشود خواند؟ نمیشود. لحظهی اوج است این. لحظهی مرگ. اوج دیگری مرگِ توست. تمام میشوی ورونیکا. و چه غمی دارد ریختن خاک روی تو.
«و چه غمی دارد ریختن خاک روی تو.»
آخ…
غمی که تا آخر فیلم ادامه دارد…