«بنده واقعاً تحمّلم تمام شده بود. نهفقط در اغلبِ ایّام پردهی اغلبِ سینماها با بارزترین و متعّفنترین فیلمها انباشته است، بلکه آن دوتاونصفی فیلمِ خوب را هم که گاهی از دستشان در میرود و نشان میدهند نیز به وضعی که تعمّدی مینماید، چنان با قیچی و دوبله مسخ و زیرورو میکنند که آدم به ابتداییترین حیثیاتش برمیخورد که برود و آنها را ببیند و بهعنوانِ نسخهی اصلی و قابلِ دیدن و مطالعهکردن بپذیرد. تا کِی آدم گوشتِ سگ بخورد و هی سر به تحسین بجنباند که جانم، چه رانِ غزالِ اعلایی!
من چهطور فیلمِ زیبای روز را قضاوت کنم؟ با چه رویی؟ فکر کنید آدم فیلمِ معروفی را از یک فیلمسازِ خوب ببیند و سرِ ذوق بیاید و بعد متوجّه شود که نیم ساعتش را درآورده و دور ریختهاند و در دوبله هم هر کاری باهاش خواستهاند کردهاند. ببینید چه حالی به آدم دست میدهد. چه احساسِ غبنِ شرمآور و فلاکتباری. چهطور آدم از اینکه اینطور او را خر فرض کردهاند و فریبش دادهاند (و او هم واقعاً فریب خورده) از خودش شرم میکند و متنفّر میشود.»
پرویز دوایی، خداحافظ رفقا، سپیدوسیاه، ۲۱ شهریورِ ۱۳۵۳