جان کیتینگ: اسم این کار جنگ است پسرها. شما در موقعیتی حیاتی هستید. یا باید به ارادهی عوام تن بدهید یا برندهی جنگ باشید.
شاید تصادفاً یکی از وظایف من اینجا درس دادنِ رمانتیسم است ولی اصلاً این وظیفه را شوخی نمیگیرم. حتماً آن چیزی را که مدرسه از من میخواهد یاد میگیرید ولی اگر کارم را درست انجام بدهم خیلی چیزهای دیگر هم یاد میگیرید. یاد میگیرید که از زبان لذت ببرید؛ از کلمات لذت ببرید؛ چون کلمات راه رسیدن به هر کاریاند که میخواهید در زندگی انجام بدهید…
شاید خیلیها بگویند ادبیات قرن نوزدهم که ربطی به پزشکی و حقوق ندارد. این آدمها فکر میکنند باید کتاب فیلد را بخوانیم؛ قافیه و ردیف را یاد بگیریم و بعد هم بیسروصدا برویم سراغ بلندپروازیهای دیگرمان.
من که میگویم حرف مفت میزنند. آدم شعر میخواند چون آدم است و آدم پُر از شور و شوق است. پزشکی، حقوق، بانکداری. اینها لازمند تا زندگی ادامه پیدا کند ولی شعر، داستان عاشقانه، عشق، زیبایی! ما بهخاطر این چیزها زندگی میکنیم و زنده میمانیم.
برایتان از ویتمن میخوانم: «آه، امان از این زندگی که سرشار از پرسشهای پیاپی است. از این قطار بیپایان که سرشار از حماقت است، سرشار از غفلت است… پس اینها چه سودی برای من دارند؟ چه فایدهای برای زندگیام دارند؟ پاسخش این است که تو اینجایی؛ که زندگی هم اینجاست و بازی ادامه دارد و میتوانی شعری به آن اضافه کنی.» باورنکردنی است.
شعر شور است؛ جذبه است. هی پسرها! بدون اینها دخلمان آمده…
[انجمن شاعرانِ مرده؛ ساختهی پیتر ویر براساس فیلمنامهی تام شولمن]