ناقوسها مینوازند.
صدای ضبطشدهای میگوید «این داستان در دقایقی میان شب و روز آغاز میشود؛ در گرگومیشِ صبح.»
دختر میگوید «ژ ل گ در بچهها روسی بازی میکنند اشاره میکند در ۱۸۷۳ مردِ روس لاغر و فقیر و مریضی در دفتر خاطراتش با اطمینان اعلام کرد اروپا محکوم به مرگ است.»
گُدار نوار صدای فیلم را به عقب برمیگرداند. صدای خودش را میشنویم «در ۱۸۷۳ مردِ روس لاغر و فقیر و مریضی در دفتر خاطراتش با اطمینان اعلام کرد اروپا محکوم به مرگ است. اما چه بیماریای جان اروپا را میگیرد؟»
صدا را قطع میکند و میگوید «داستایفسکی.»
صدای گدار میگوید «پاییز به دنیا آمد و زمستان از دنیا رفت.»
لحظهای مکث میکند.
میپرسد «اما چرا شکنجهی کودکی بیگناه به دست یک زورگو برایش اینقدر جذاب بود؟»
دختر از روی کتاب میخواند «چون این شکنجه را یک روسِ عادی انجام داد. این بردههای سیاسی باید آزادی اخلاقی بیحدی داشته باشند. این زورگویان در دوزخ مستی و کشتارشان باید صاحب وجدان پاکی باشند که در اروپا کمنظیر است. این مردمان که گاهی همچون کودکان تخس دست به هر کاری میزنند، همهی وقتشان را در خواب میگذرانند، باید آخرین مردم اروپا باشند که هنوز خدایی دارند.»
صدایی میگوید «خفه شو کاساندرا!»
ژ ل گ/ ژ ل گ: اتوپرترهی دسامبر، ساختهی ژانلوک گُدار (۱۹۹۴)