روزگاری اگر از آدمهای مختلف بپرسند «زندگی یعنی چی؟»، احتمالاً بینِ این جمعیت آدمی هم پیدا میشود که بگوید «زندگی احتمالاً همین چیزیست که ما سالهای سال است سرگرمش هستیم.» و توضیحِ اینکه ما حقیقتاً سرگرمِ چهچیزی هستیم انگار پیچیدهتر و ایبسا مفصّلتر از آن است که در یک جمله و حتا چند خط و صفحه جای بگیرد و بعید است هیچ آدمی حقیقتاً از پسِ توضیحِ آن بربیاید و انبوهی از کتابها را به مخاطبش ارائه نکند.
یاسیمنا رضا هم در نمایشنامهی سه نسخه از زندگی توضیحی در این مورد نمیدهد؛ هرچند، همانطور که از نامِ نمایشنامه پیداست، زندگیِ دو زوج را در یک شبِ بخصوص، سهبار روایت میکند و این روایت هر بار دستخوشِ تغییراتی میشود که بیش از همه به روحیه و خلقوخو و کلماتی برمیگرد که این چهار نفر به زبان میآورند.
در یک موقعیتِ زمانی و مکانیِ بخصوص آدمها میتوانند مدام تغییر کنند، میتوانند کلماتی را به زبان بیاورند که ساعتی بعدِ گفتنشان پشیمان شوند، یا میتوانند کلماتی را به زبان بیاورند که مسیرِ زندگیشان را تغییر میدهد. پس مسأله انگار زمان و مکان نیست؛ چون زمان و مکان ثابت است و آدمهایی هم که دورِ هم جمع شدهاند همان آدمها هستند؛ تنها چیزهایی که دستخوشِ تغییر میشوند انگار حرفهاییست که میزنند و رفتارهاییست که از آنها سر میزند.
نخستین تصوّر از گفتوگو را میشود تصویرِ دو آدم دانست که نشستهاند روبهرویِ هم؛ چشم در چشم. اینیکی که حرف میزند، آنیکی گوش میدهد، سر تکان میدهد و گاهی اگر لازم شد میپرد وسطِ حرفش. این پریدن وسطِ حرفِ دیگری، این قطعکردنِ حرفِ دیگری، منطقِ گفتوگوست. روشیست برای پیشبردنِ گفتوگو و ادامهدادنش. از بین حرفهای بریده حرفهای تازهتر میآیند و هر آدمی که چیزِ تازهای به ذهناش رسید، میگوید و بابِ تازهای را برای آنکه پیشِ رویش نشسته باز میکند.
آدمهای نمایشِ سه نسخه از زندگی هم، علاقهی بیحدّی دارند به حرفهای تازه، به نکتههایی که گفتن و نگفتنشان دردی را دوا نمیکند، امّا خیال میکنند در یک مهمانی، اصل بر گفتن است و همین است که مدام حرفِ یکدیگر را قطع میکنند و نکتهای را یادآوری میکنند و چیزی را میگویند که مسیرِ بحث را اساساً عوض میکند. و باز دقّت در این نکته هم انگار لازم است که دو زندگی، دو زوج، در این مهمانیِ ناگهانی در هم تنیده میشوند تا مشخّص شود که نه خانهها اساساً، تفاوتی با هم دارند و نه آدمهایی که در این خانهها زندگی میکنند.
نسخهی اوّلِ این زندگیها طولانیتر از دو نسخهی دیگر است؛ باید از همهچی سر در بیاوریم و رابطهی آدمها را کشف کنیم و با خلقوخویشان آشنا بشویم تا یک روایتِ دیگر از زندگیهایشان برایمان جذّاب باشد. در نخستین نسخهی نمایشنامهی آنچه بیش از به چشم میآید، دعواهای زن و شوهریست؛ همهی آنچیزهایی که انگار در زندگی هر زن و شوهری پیش میآید و شماری از حکیمانِ روشندل یا سادهدل آنها را نمکِ زندگی میدانند. پس طبیعیست که آنری و سونیا با اینکه زیرِ یک سقف زندگی میکنند و صاحبِ بچّهای ششساله به نام آرنو هستند، وقت و بیوقت لجبازی کنند و به هم گیر بدهند.
روشن است که خواستههای آرنوِ ششساله، بچّهای که فقط صدایش در نمایش حضور دارد و خودش حتا یکلحظه از اتاقش بیرون نمیآید، برای پدر و مادرش چیزی غیرِ یک بهانه نیست و آنها همین خواستههای آرنو را بهانه میکنند تا یکی از آن دعواهای زن و شوهری را شروع کنند. اصلاً آنها جوری دربارهی آرنو حرف میزنند که انگار یکی از لوسترین بچّههای روی زمین است که وقتی دندانهایش را مسواک میزند و میرود توی رختخواب وقت و بیوقت گریه میکند و شیرینی و سیب و بیسکوییتِ انگشتی و هزار چیزِ دیگر میخواهد.
و باز یک نکتهی جالبِ سه نسخه از زندگی این است که در ادامهی دعوای کاملاً بیدلیلِ آنری و سونیا گذرمان به خیابان میافتد و با اوبر و اینس آشنا میشویم که در لجاجت و یکدندگی چیزی از زوجِ قبلی کم ندارند و هنوز البته نمیدانیم آنها در راهِ خانهی آن زوجِ قبلی هستند و نمیدانیم آنها نمیدانند مهمانها دارند از راه میرسند.
امّا در این خانهای که دیدهایم، در این مهمانیِ ناگهانی، چه اتّفاقی میافتد؟ از روحیهی آنها و خلقوخوی نهچندان مهربانانهشان خبر داریم و با توّجه به همین میزان آگاهی، میشود حدس زد که این زوجهای ناجورِ بدعُنُق، خوب به هم میآیند و همینکه چند کلمهای حرف بزنند، انواعِ متلک و نیشهای آبدار را نثارِ یکدیگر میکنند. و این آغازِ ویرانیست انگار؛ نه میزبانها احترامِ مهمانهایشان را نگه میدارند و نه مهمانها سعی میکنند به میزبانهایشان احترام بگذارند.
درست برعکس؛ اوّل میشوند دو جبههای که مدام بهسوی یکدیگر شلیک میکنند و کمی که میگذرد دو جبهه به چهار جبهه بدل میشود؛ زوجها به خودشان هم رحم نمیکنند و بیوقفه همهی آن حرفهای نگفتهای را که سالهای سال تویِ دلشان مانده یکدفعه رها میکنند و به زبان میآورند. امّا مگر میشود در خانهای که چنین انفجارِ عظیمی را به خود دیده زندگی کرد؟
نسخهی اوّل بهخودیِ خود روایتِ کاملیست؛ تصویری از یک زندگیِ معمولیِ روزمرّه، زوجی که آرام هستند، دعوا میکنند و دوباره آرام میشوند تا در فرصتی دیگر آمادهی دعوایی دیگر شوند. نسخهی دوّم از همانجایی شروع میشود که اوّلی شروع شده و همانجایی تمام میشود که اوّلی تمام شده بود. بهنسبتِ نسخهی اوّل فشردهتر است، سریعتر میگذرد و بخشی از آنچه زوجهای نمایش به زبان میآورند با آنچه در نسخهی اوّل گفتهاند، تفاوت دارد. درست است که آدمها در نسخهی دوّم گاهی بههماناندازه حرفهای بیربط میزنند و از حرفهایشان بوی یکجور کینه و حسادت را حس میکنیم، امّا دارند ورِ دیگرِ خود را به تماشا میگذارند. طبیعیست که خیال کنیم با این اوصاف در نسخهی سوّم هم قرار است صورتِ تغییریافتهی روایتِ اوّل را ببینیم. یاسمینا رضا هم تقریباً همینکار را میکند؛ با این تفاوت که نقطهی شروع و پایانِ نسخهی سوم ربطی به دو نسخهی قبلی ندارد.
آدمها را انگار آنقدر که باید شناختهایم، بنابراین اینبار از میانهی ماجرا وارد میشویم؛ از لحظهای که زوجها نشستهاند و سرگرمِ حرف زدن هستند. در دو نسخهی قبلی دررفتگیِ جورابِ اینس یکی از آن چیزهاییست که سخت به چشم میآید، امّا در این نسخهی سوّم، خودِ نویسنده تأکید میکند که «جورابِ اینس در نرفته است.» از همینجا میشود حدس زد که نسخهی سوم قرار است کمی آرامتر و انسانیتر باشد و کمی بعد که به نازنین بودن و مستقل بودنِ آرنو اشاره میشود، میفهمیم تأکیدِ نویسنده را روی در نرفتنِ جورابِ اینس نباید دستکم گرفت. آدمها مؤدب شدهاند، بیدلیل رفتارهای خصمانه از آنها سرنمیزند و با اینکه شیطنتها سرِ جایش است، امّا همهچی کمی تا قسمتی بهتر از قبل است. اینجا آرنو بچّهایست که یک «ایستگاه ـ فرودگاه» در اتاقش ساخته و هرچند بازهم نمیبینمش، با اشتیاق آن را به اینس نشان میدهد و دیگر آنها را «مزاحمِ خوابِ خود» نمیداند. امّا مهمتر از همه این است که رائول آراستگی، همانکسی که مقالهای شبیه مقالهی آنری نوشته، با او تماس میگیرد و برای چندروز بعد قرارِ ملاقات میگذارند. اوبر هم مثلِ یک آدمِ بیعقدهی درست میگوید هوای آنری را دارد و کمک میکند ترفیعِ درجهی علمی بگیرد.
خُب، که چی؟ یعنی به همین سادگی زندگی شیرین میشود و آدمها به آرزوهایی که دارند میرسند؟ نه، اگر قرار باشد اینطوری فکر کنیم، باید بگوییم واقعاً با نمایشنامهی بیربطی سروکار داشتهایم؛ امّا سه روایت از زندگی نمایشِ زندگی شیرین میشود نیست، حکایتِ این است که آدمها در هر موقعیتی میتوانند طوری رفتار کنند و جوری حرف بزنند که واقعاً آدم بهنظر برسد. مسأله این نیست که آنری و سونیا یا اوبر و اینسِ حقیقی آنهایی هستند که در نسخهی قبلی دیدهایم، یا این زوجهایِ معقولی که در روایتِ سوّم حضور دارند، مسأله نقابیست که هر آدمی انگار میتواند به صورتش بزند و پشتِ این نقاب خودش را آدمی نشان دهد که آدابِ زندگی و آدابِ آدم بودن را بلد است و این کاریست که آدمهای این نمایشنامهی یاسمینا رضا در سومین نسخهی ماجرای مهمانی میکنند.