پنجاهسالگیِ نان و کوچه؟ همینطور است. پنجاهسال پیش که نان و کوچه ساخته شد، بعدِ دیدنش عدهای فکر کردند که این هرچه باشد فیلم نیست؛ یا دستکم فیلم خوبی نیست و چون هیچچیزش شبیه فیلمهای آن سالهای سینمای ایران نبود و چون قبلِ آن در ایران فیلمی دربارهی کودکان نساخته بودند و چون قبلِ آن فیلمهایی برای کودکان نمیساختند، باید کمی صبر میکردند که نان و کوچه در جشنوارهی تازهتأسیس فیلمهای کودک روی پرده برود و داورانی از چهار گوشهی جهان فیلم را ببینند و از دیدنش حیرت کنند که چهطور داستانش را بهسادگیِ تمام روایت میکند.
نان و کوچه تولیدِ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بود؛ کانونی که پیش از بدل شدن به یکی از مهمترین مؤسسههای فرهنگی ایران صرفاً کتابخانهای بود در پارک لالهی این روزها؛ پاتوقی برای بچههایی که دوست داشتند کتاب بخوانند اما کتابی برای خواندن نداشتند، یا پولی نداشتند که صرف خریدن کتاب کنند و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان میخواست جای خالی چیزهایی را برایشان پُر کند که زندگی از آنها دریغ کرده بود. همین کار را کرد. کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان کمکم بدل شد به آن پاتوق بزرگی که هم کتابخانه داشت و هم کتاب منتشر میکرد و هم صفحهی موسیقی و نوار کاست روانهی بازار میکرد و هم فیلم تولید میکرد و هم نمایش روی صحنه میفرستاد و هم کارگاهها و اردوهای فرهنگی رایگان برگزار میکرد تا بچهها جای خالی چیزی را در زندگی حس نکنند. با قدمهای آهسته پیش رفت و کمکم شد آن کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانانی که حالا، در گذر سالها، تولیدات فرهنگیاش بخش مهمی از تاریخ فرهنگی دههی چهل و پنجاه است و شد آن گنجینهای که نسلهای بعد را هم دستخالی روانه نمیکند.
راهاندازی مرکز سینمایی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان خرج داشت و معلوم بود پولی برای این کار نداشتند. سیرک مسکو را به تهران آوردند و بلیت فروختند و مردمان علاقهمند به سیرک و انواع حرکات آکروباتیک و پریدن از حلقهی آتش و چیزهایی مثل اینها را روی صندلیها نشاندند و هر ریالی که خرج خریدن بلیتِ این سیرک شد، برای راهاندازی مرکز سینمایی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان کنار گذاشتند. جشنوارهی فیلمهای کودکان هم بعدِ این راه افتاد. اینها مهمترین حوادث فرهنگی آن سالها بودند و همانطور که خیلی از بچههای آن سالها کتاب خواندن را با کتابخانههای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شروع کردند، اولین فیلمهای عمرشان هم فیلمهایی بود که در این مرکز سینمایی تولید شد. فیروز شیروانلو و همکارانش که مرکز سینمایی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ایران را راه انداختند، از همان ابتدای کار به این فکر کردند که باید دوجور فیلم تولید کرد؛ فیلمهایی دربارهی کودکان و نوجوان و فیلمهایی برای کودکان و نوجوانان و این دستهی دوم میتوانست فیلمهایی کاملاً داستانی باشد یا فیلمهایی کاملاً آموزشی، که چیزی یا چیزهایی را به کودکان و نوجوانان یاد دهد؛ چیزهایی که پیش از این شاید از زبان معلمشان در کلاس درس هم شنیدهاند، اما درست بهخاطر معلم بودنِ معلمشان و داستان تکراری خطکش و کتک و تنبیه و چیزهایی مثل اینها، ترجیح دادهاند آن چیزها را یاد نگیرند و به دست فراموشی بسپارند. فیلمها هستند که این وقتها به کار میآیند و بیشتر از آن چیزهایی که ممکن سر هر کلاسی گفته شود و بخش اعظمش در کتابهای درسی آمده، در یاد دانشآموزان میمانند. کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان قرار بود درست همان چیزی باشد که آموزش و پرورش نبود و یکی از راههای رسیدن به چیزی که میخواستند تولید فیلم بود برای بچهها و دربارهی بچهها.
فیروز شیروانلو از قبل عباس کیارستمی را میشناخت و کیارستمی در شرکت تبلیغاتیای که شیروانلو مدیرش بود فیلمهای کوتاه تبلیغاتی میساخت و بهقول جاناتان رُزنبام، در کتابی که با مهرناز سعیدوفا دربارهی کیارستمی و سینمایش نوشت، خوب میدانست که این تبلیغات را چهطور خوشسروشکل بسازد که هم با سلیقهی سفارشدهنده جور باشد و هم آنها که در خانه روبهروی تلویزیون نشستهاند از دیدنش کیف کنند. احتمالاً این آگهیهای تبلیغاتی در دعوتِ کیارستمی به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بیتأثیر نبود. شیروانلو دنبال کسی میگشت که مسئلهاش فقط فیلم ساختن نباشد. چیزی فراتر از فیلم ساختن میخواست و این چیزِ فراتر را در نگاه کیارستمی میتوانست ببیند؛ فیلمساز جوانی که میتوانست هم برای بچهها فیلم بسازد، هم دربارهی بچهها.
با نان و کوچه مرکز سینمایی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان متولد شد؛ فیلمی ده دقیقهای، یا چند ثانیه بیشتر، دربارهی پسرکی که با نان سنگکی در دست روانهی خانه است و یکدفعه چشمش به سگی میافتد که سر راهش سبز شده. پسرک حاضر است هر کاری بکند که سگ از سر راهش کنار برود اما فایدهای ندارد. آنها هم که در حال گذر از این کوچهاند، چه آن پیرمرد سمعکی و چه آن دوچرخهسوار و چه آن الاغسوار، نه کاری به کار پسرک دارند و نه حواسشان به سگ است. راه خودشان را میروند و میگذرند. پسرک تکهای نان برای سگ میاندازد و سگ همینکه آرام میگیرد او هم روانهی خانه میشود. سگ پشت درِ بستهی خانه مینشیند و انگار دنبال تفریح دیگری میگردد و همینطور که دوروبرش را نگاه میکند یکدفعه چشمش به پسرک دیگری میافتد که با کاسهای ماست در دست از راه میرسد. سگ شروع میکند به واقواق کردن و صورت این پسرکِ ماستبهدست ثابت میماند. بازی از نو تکرار میشود و از آنجا که هیچ بازیای دقیقاً همان بازی قبلی نیست درست نمیدانیم که پسرکِ ماستبهدست قرار است چهطور از کنار سگ بگذرد.
نکتهی اساسیِ فیلمهای آموزشیِ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تأکید روی جنبههای آموزشی بود، بیآنکه بخواهند وقایع و چیزهایی مثل اینها را هیجانانگیزتر از آنچه در زندگی رخ میدهند بازسازی کنند. داستان سگی در کوچه هم همینطور بود. سگ در کوچهها برای خودش میگردد و وقتی چشمش به کسی میافتد که معلوم است ترسیده، شروع میکند به واقواق کردن و همین بچهها را بیشتر میترساند.
اما نکتهی مهمِ نان و کوچه فقط جنبههای آموزشیاش نبود؛ با این فیلم هم مرکز سینمایی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان متولد شد؛ هم عباس کیارستمی اولین فیلم کوتاهش را ساخت و هم راه تازهای پیش پای سینمای ایران باز شد که هرچند در آن سالها کسی جدیاش نگرفت و حتا همین حالا هم میشود آدمهایی را سراغ گرفت که تأکید میکنند نان و کوچه فیلم نیست؛ مثل همهی ساختههای بعدی عباس کیارستمی. این حرفها را بهتر است بعدِ پنجاهسال جدی نگیریم؛ چون نان و کوچه شروع یکجور نگاه در سینمای ایران است؛ نگاهی که نقطهی عزیمتش واقعیت است اما در قیدوبند واقعیت نمیماند و بهنفعِ آنچه نامش را حقیقت گذاشتهاند راهِ خود را میرود. و مهمتر از اینها نان و کوچه در کارنامهی بلندبالا و پربار کیارستمی چیزی فراتر از فیلمی کوتاه است؛ عصارهی سینمای اوست؛ چکیدهی فیلمهایش و آدمهایش را بعدها در فیلمهای دیگرش هم میبینیم؛ پسرکی در گذر و پیرمردی با سمعکی در گوش کمکم یکی از مایههای تکرارشوندهی فیلمهای کیارستمی شد و فیلمسازیای را رقم زد که اعتنایی به سلیقهی مرسوم آن سالها نداشت و این سلیقه را نگه داشت تا در اولین فیلم بلند سینماییاش، گزارش، چیزی فراتر از زمانهاش را پیش چشم تماشاگران بگذارد.
پنجاهسالگیِ نان و کوچه، پنجاهسالگی یک سلیقهی سینمایی است؛ پنجاهسالگیِ قریحهایست که دستکم در این چهلوچندسال راههای دیگری هم پیش پای سینمای ایران گذاشته است؛ هرچند مثل قریحهای منحصر بود به فیلمسازش و کیارستمی بود که همهچیز را دربارهی این شیوهی دیدن، این شیوهی فیلم ساختن میدانست و حیف که نماند تا پنجاهسالگیِ نان و کوچهاش را ببیند.