ظاهراً آندره بازَن بود که اولینبار در مواجهه با فیلمی از کریس مارکر، بهجای آنکه از عبارت مرسوم «فیلم مستند» استفاده کند، به ویژگیهای جُستارگون ساختهی او پرداخت و در توصیفِ نامهای از سیبری، یکی از چند شاهکارِ مارکر، در فرانس اُبسرواتوآر نوشت این فیلم چیزی فراتر از یک مستند است و باید آن را به چشم یک جُستار دید؛ همان جُستاری که معمولاً در ادبیات به جستوجویش برمیآییم؛ نوشتهای که همزمان سیاسی و تاریخیست و نویسنده وقتِ نوشتن جهتگیری میکند و سمتوسویی را که برگزیده میشود در نوشتهاش دید؛ در کلماتی که با دقت و حساسیت و نکتهسنجیِ شاعرانه روی کاغذ آورده. فیلمساز هم معمولاً به وقت تدوینْ تصویرها را طوری کنار هم مینشاند که آن جهتگیری و سمتوسو را به تماشاگرش منتقل کند. بااینهمه بازَن بر این باور بود که در این فیلمجُستارِ مارکر هوش حرفِ اول را میزند و ابزار بیانیِ بیواسطهاش همان کلامیست که میشنویم و تصویرها را باید به چشم لایهی سوم اثر دید؛ تصویرهایی که در پیوند با آن هوش والا و آن کلماتِ بهدقت انتخابشدهاند.
این ظاهراً یکی از مهمترین ویژگیهای ساختههای کریس مارکر است و در فیلمجُستارهای بعدِ نامهای از سیبری هم میشود به جستوجویش برآمد؛ چیزی که بهزعمِ بازَن ابداع مارکر است و تصویرهای فیلمش بهجای اینکه با تصویرهای قبل و بعدِ خود نسبتی داشته باشند، با کلامی که میشنویم نسبتی برقرار میکنند. سالها بعدِ آن فیلمجُستار، وقت تماشای خاطرهی آینده، جُستاری تصویری که در آستانهی قرن بیستویکم بهواسطهی عکسهای دنیز بلون شماری از مهمترین وقایع قرنِ بیستم را به یاد میآورد، چارهای نداریم جز اینکه تسلیم هوش والای فیلمسازی شویم که مرز گذشته و حال و آینده را برمیدارد؛ فیلمسازی که مثل همیشه در حال احضارِ گذشتهایست که نمیگذرد؛ زمانی که سپری نمیشود.
عکس را گاهی ثبتِ آن لحظهی ازدسترفتهای میدانند که بازگشت به آن ممکن نیست. اما عکسها فقط آن لحظهی ازدسترفته را ثبت نمیکنند و گاهی پیشگوی آیندهای میشوند که کسی چشمبهراهش نیست. در روزهای پیش عکسی در شبکههای مجازی دستبهدست میشد که زنی تشنه را مشغول نوشیدن آبی گلآلود نشان میداد و همزمان کاربرانی با یافتن اصل عکس و نام عکاس گفتند عکس اصلاً تازه نیست و دستکم پانزده سال پیش گرفته شده و انگار این عمرِ ده، پانزدهسالهی عکس قرار بود آنچه را درون قاب میدیدیم، آن تاریخِ ثبتشده را مشمول مرور زمان کند. اما ویژگی پیشگویانهی عکس را درست همان لحظهای که عکاس ثبتش میکند نمیشود تشخیص داد و دنیز بلون، عکاسِ سوررئالیست، عکاسِ خبری، عکاسِ لحظههای روزمره، عکاسِ زندگی، که عکسهایش پایهی اصلی خاطرهی آیندهاند، هر بار که قابی را ثبت کرد، فقط چیزی به تاریخ عکاسی اضافه نکرد؛ کار مهمترِ او توجه دادن به آیندهای بود که کسی چشمبهراهش نبود؛ لحظهای که داشت در نمایشگاه بینالمللیِ سوررئالیسم در پاریس از تاکسیِ بارانیِ سالوادور دالی عکس میگرفت، به این فکر نمیکردند که روزنامهنویسان و منتقدانی پیدا میشوند با دیدن کاری از دالی و عکسی از او بگویند چرا باید این رعب و وحشت را تماشا کرد؛ چون او داشت بیاعتنا به حرفهایی که حالا، با گذشت سالها، مسخره و بیمایه به نظر میرسند، لحظهای را ثبت میکرد که ظاهراً داشت در روزهای بعدِ جنگ اتفاق میافتاد، اما در واقع روزهای قبلِ جنگ بود و او در فاصلهی دو جنگ، در فاصلهی دو ویرانی، در فاصلهی دو کشتار جمعی، چشم بر زشت و زیبای زندگی نبسته بود؛ چون اصلاً کارش این بود که با چشمانِ کاملاً باز زمانهاش را ببیند. آن تیرگی و خفگی و غریبیای که آندره برتون بعدها با یادآوری آن مجموعه دربارهاش نوشت، ویژگی عکسهای دنیز بلون از آن نمایشگاه هم هست؛ تیرگی و خفگی و غریبیای که انگار ویژگی زمانه بود؛ یا ویژگیِ هر زمانهای؛ چون آینده هم مثل گذشته، مثل همین حالا، چیزی جز این تیرگی و خفگی و غریبی نیست.
همین است که عکسهای دنیز بلون همانقدر که قابهایی از گذشته به نظر میرسند، بهزعم کریس مارکر و یانیک بلون (دختر دنیز بلون) رمزگشایی از آینده هم هستند: برای مواجهه با آینده باید سری به گذشته زد و این کارِ عکس، این قاب ثبتشده، این لحظهی بهخصوص است، اگر با چشمان کاملاً باز گرفته شده باشد و تأکیدهای مارکر و بلون بر چشمهای بلونِ عکاس و تأکیدشان بر زن بودن او، اینجاست که معنادار میشود. در آن روزگار مردانه، در محفلهای مردانه، در گفتوگوهای مردانه و در فاصلهی دو جنگی که مردان به راه انداختند، دنیز بلون، زنی عکاس، دوربینبهدست، به تماشای جهان و مردمان میایستاد و عکسی میگرفت که فقط نشانی از گذشته نبود. دنیز بلون بود که سوررئالیستها را برای آخرینبار یکجا جمع کرد تا روبهروی دوربینش بایستند و عکس او بهزعم مارکر همان ویژگی پیشگویانه را دارد؛ در لحظهی حال چشم در چشم آینده میدوزی و از آنجایی که هستی چیزی را میبینی که دیگران سالها بعد باید به تماشایش بنشینند. این ظاهراً ویژگی هر عکس خوبیست که بیاعتنا به زمان به زندگی خود ادامه میدهد و هر بار تماشایش احضارِ گذشتهایست که نمیگذرد؛ زمانی که سپری نمیشود.