تومانِ مرتضی فرشباف دلبستهی «لحظه»هایی از سینماست و اصلاً بر پایهی همین «لحظه»ها شکل گرفته؛ «لحظه»هایی سروکار داریم که از دنیاهای مختلفی کنار هم نشستهاند تا کلیّت تازهای را بسازند؛ از تکدرخت کیارستمی تا رفاقت مردانهی ژول و جیم در فیلمی از فرانسوآ تروفو؛ از مزرعههای ترنس مالیک تا قطعهای برادران داردن. و همهی این «لحظه»ها، همهی این «تکلحظه»ها تماشاگرانشان را از آن تکافتادگی و تنهایی که اصل کار آدمهای آن فیلمها است، به فیلمی میرساند که بر پایهی همین تنهایی و تکافتادگی شکل گرفته؛ آدمی که «با صدهزار مردم» تنهاست و «بی صدهزار مردم» هم تنهاست؛ آدمی که بیشتر اهل تماشا کردن است؛ اهل دیدنِ چیزها و آدمها و نظر به اشیا و آدمها را ترجیح میدهد به چیزهای دیگر.
آدمی مثل آدم اصلیِ تومان، مثل آدم اصلی رمانهای موراکامیست که ناخواسته دیگران آزار میدهد؛ بهخصوص آنها را که دوستش میدارند، آنها که خودش هم دوستشان دارد. همین جنبهی تماشاگریست که تومان را بدل کرده به فیلم آدم تنهای بازندهای که فقط پول و سرمایهای را با بخت و اقبال به دست آورده از دست نمیدهد؛ دوست و آشناها را هم از دست میدهد و هرچه را هم از دست بدهد، تنهایی خودش را دارد و خودش را که ظاهراً خلاص شدن از دستش آسان نیست.
آدمِ بُردوباخت فقط با «لحظه»ها زنده است چون خودش هم در «لحظه»ها زندگی میکند؛ وقتی برای بُردن و وقتی برای باختن و بیشتر وقتها ظاهراً وقتِ باختن است؛ «وقتی برای منهدم ساختن».