فریمانت (یا آنطور که خبرگزاریهای فارسی نوشتهاند فرمونت)ِ بابک جلالی، روایتی از ادامه دادن زندگی و روبهرو شدن با گذشتهایست که مدام به یاد میآید و دست از سر آدم برنمیدارد. آدمها فقط یکبار زندگی میکنند، روی یک خط حرکت میکنند و حتی اگر یکی دو بار از این خط بیرون بزنند، زندگی دستشان را میگیرد و برمیگرداند همانجا که بودهاند. یا این هم قاعدهایست که به ما گفتهاند و نباید جدیاش بگیریم؟ گاهی آدمها شروع میکنند به یادآوری گذشته و این گذشته آنقدر برایشان سنگین است که آن را با هر کسی که از راه میرسد در میان میگذارند. اما گاهی هم گذشته را برای خودشان نگه میدارند و فقط چند کلمهای را به زبان میآورند که معلوم شود چیزی در کار بوده و دیوانه نشدهاند. دنیا، مترجم سابق ارتش امریکا در افغانستان، فکر میکند دیگران نباید خبردار شوند که در ذهنش چه میگذرد. در واقع آدم تا طرف صحبتش را پیدا نکرده نباید به حرف بیاید. اما اگر کاری که حالا به دنیا سپردهاند نوشتن جملههایی برای شیرینیهای شانسی باشد چه اتفاقی میافتد؟ حرفهای بهزباننیامده، حرفهای قورتداده را چهطور میشود این وقتها نگه داشت و چیزی نگفت؟ تنهایی را میشود نگه داشت یا باید خرجش کرد؟
فعلاً همین چند خط.