بایگانی برچسب: s

پس عکاسی چه فایده‌ای دارد سوزان سانتاگ؟

ژوئن ۱۹۳۸ را به یاد بیاورید؛ وقتی ویرجینیا وُلف کتاب سه گینی‌اش را منتشر کرد تا جواب دیرهنگامی به وکیل سرشناسی بدهد که از او پرسیده بود چه باید کرد تا جنگی اتفاق نیفتد؟ وُلف با اشاره به عکسی معلوم نیست پیکر بی‌جان مرد یا زنی‌ست، از وحشت و نفرتِ جنگ می‌نویسد و دست‌آخر اضافه می‌کند که «جنگ پلیدی و ددمنشی‌ست و باید به آن پایان داد!» این‌جاست که سوزان سانتاگ از خواننده‌‌اش می‌پرسد «امروزه چه‌کسی باور دارد جنگ منسوخ خواهد شد؟» و در پاسخ می‌گوید «هیچ‌کس، حتا مدافعان صلح!»
حقیقت است که چیزی بیهوده‌تر از جنگ نیست و آن‌ها که سودای جنگ را در سر می‌پرورانند با این‌که می‌دانند نهایت هیچ جنگی آسایش و آبادانی نیست لحظه‌ای در نیّت شوم خود درنگ نمی‌کنند. سال‌ها پیش وُلفِ انگلیسی بر این باور بود که تماشای عکس‌های «بدن‌های مرده» و «خانه‌های ویران» می‌تواند صالحان جهان را متحد کند و نقطه‌ی پایانی بر هر جنگی بگذارد و سال‌ها بعدِ او سانتاگِ امریکایی در تماشای رنج دیگران از عکس‌هایی می‌گوید که جنگ را به خانه‌ی آدم‌ها می‌برند بی‌آن‌که آب از آب تکان بخورد. با دیدن عکسی از خانه‌ای که نابود شده نهایتاً نُچ‌نُچی می‌‌کنیم و می‌گوییم نابود شده و لحظه‌ای بعد از یاد می‌بریم که زیر این خاک‌ها جنازه‌های بخت‌برگشته‌ای خوابیده‌اند که با خاک خانه‌شان یکی شده‌اند. وُلف خیال می‌کرد اگر چنین عکس‌هایی مایه‌ی آزار تماشاگران خود نشوند و وادارشان نکنند به این‌که راهی برای پایان دادن به این وحشی‌‌گری‌ها پیدا کنند، معنایی جز این ندارد که ذات انسانی خود را کنار گذاشته و به سیرتِ دیوان درآمده‌اند.
اما در طول سال‌ها عکس‌های جنگی خاصیت خود را از دست داده‌اند. روزگار انبوه عکس‌ها و انبوه رسانه‌ها بیش‌ از آن‌که تباهی جنگ را پیش چشم تماشاگران بیاورد، خودِ جنگ را عادی کرده. از بام تا شام خبر انفجارها و جنگ‌های کوچک و بزرگ را می‌شود در همه‌ی شبکه‌های ماهواره‌ای دید. جنگ آن‌قدر عادی شده که به خبر پنجم یا ششم هر اخباری بدل شده؛ به این دلیل ساده که هست و ادامه دارد و مثل سریالی تلویزیونی‌ست که اهمیتی ندارد چند قسمتش را هم ندیده باشیم و از هر جای ماجرا که وارد شویم خانه‌ها خراب می‌شوند و آدم‌ها می‌میرند و دوباره خانه‌های دیگری خراب می‌شوند و آدم‌های دیگری زیر خاک می‌روند. این نمایش پیاپی، این سریال بی‌وقفه، نتیجه‌ای نداشته جز بی‌حس کردن تماشاگرانی که احتمالاً اوایل کار لب گزیده‌ یا اشکی به چشم آورده‌ یا چیزی به نشانه‌ی افسوس و اندوه گفته‌اند. همین است که سانتاگ نوشته «تماشای مصائبی که در کشوری دیگر رخ می‌دهد بی‌شک یکی از تجربه‌های اصلی دوران مدرن به شمار می‌رود و بیش از یک‌ونیم قرن است که انبوه توریست‌های حرفه‌ای و کارآزموده، یا همان ژورنالیست‌ها، آن‌ها را به شکل انبوه در اختیار ما می‌گذارند. امروزه جنگ جزئی از صدا و تصویر اتاق‌های پذیرایی شده است.» مشکل دقیقاً همین است؛ چگونه می‌شود جنگ‌ها را ثبت کرد و تماشاگران را از جنگ برحذر داشت وقتی آن‌ها که از حادثه‌ی ۱۱ سپتامبر جان به در بردند گفتند همه‌چیز باورنکردنی و «مثلِ فیلم‌ها» بوده؟
عکس‌ها معمولاً در چنین موقعیتی بر رنجی تأکید می‌کنند که گریبان آدم‌ها را گرفته و پرسش اساسی سانتاگ است که چگونه می‌شود به‌جای تأکید بر این رنج به وجود آن اعتراض کرد؟ حقیقت این است که تماشای رنج دیگران قدمتی بسیار دارد و ریشه‌اش به تابلوهای نقاشی‌ای می‌رسد که حالا باید در موزه‌ها و کتاب‌ها سراغ‌شان را گرفت. اما نکته این است که نقاشان به زعم سانتاگ تابلوها را می‌کشیده یا می‌ساخته‌اند اما عکاسان عکس را می‌گیرند. کار عکاس ثبت لحظه‌ای‌ست که انتخابش کرده و هر قاب عکس قاعدتاً به معنای حذف چیزهای دیگری‌ست که در چهارگوشه‌ی موضوع عکس قرار دارند. هرقدر خیال نقش پررنگی در نقاشی داشته قاعدتاً واقعیت باید در عکس مهم باشد، اما اگر عکس‌ها را تحریف کرده باشند چه باید کرد؟ درعین‌حال نکته‌ای که سانتاگ به خواننده‌اش یادآوری می‌کند این است که اگر در مواجهه با عکسی که موضوعش رنج دیگری یا دیگران است محو عکس شویم و از دیدنش کیف کنیم و آفرین‌های بی‌شمار را نثار عکاسش کنیم آن‌وقت باید به این فکر کرد که تکلیف آن رنج چه می‌شود؟ کیف کردن از رنج دیگران؟ ظاهراً این کاری‌ست که ما مردمان این زمانه خوب بلدیم؛ محو تماشا می‌شویم و ساعتی بعد همه‌چیز را فراموش می‌کنیم؛ به همین سادگی.