به لغتنامهی دهخدا که سر بزنیم در برابر چراغ قوّه نوشته: «چراغی که بهوسیلهی قوّهی برق (باتری ) روشن شود. چراغ دستی کوچکی که بهوسیلهی باتریهای کوچک روشن شود. چراغ جیبی. چراغ دستی. رجوع به چراغ دستی شود.»
و به چراغ دستی که سر بزنیم میرسیم به این نوشته که: «چراغ کوچک نفتی یا برقی که مخصوص بهدست گرفتن و با خود داشتن و از جایی به جایی بردن است. فانوس کوچک. چراغ برقی کوچک و استوانهایشکل دارای لامپ و قوّهی برق که با فشار دادن دگمهای روشن و خاموش شود. چراغ قوه. رجوع به چراغ شود.»
و چراغ هم که بهقول همین لغتنامه «انواع مختلف روغنی، نفتی، گازی و برقیاش بهترتیب در جهان معمول بوده و هنوز هم در بعضی کشورها اقسام گوناگون آن مورد استعمال است.» و اصلاً نیازی به فکر کردن ندارد که تا قرنِ نوزدهم میلادی و اختراع باتری و لامپ خبری از این اسباب کوچک نبود و تاریکی بهکمک مشعل و شعلههای برافروختهی آتش روشن میشده.
چراغ قوّه نسبت نزدیکی دارد با تاریکی. نور که باشد چراغ قوّه بیمعنا است. بیفایده است؛ چون نور روز همیشه بیشتر از نوریست که لامپ کوچک چراغ قوّه در فضا پخش میکند. در تاریکیست که چراغ قوّه صاحب هویّت میشود. نوری میتاباند و تاریکی لحظهای محو میشود. زورش به تاریکی نمیرسد. همهجا را روشن نمیکند. فقط روبهروی لامپ روشن میشود. یک مسیرِ سرراست. نوری میتاباند و آنچه به چشم نمیآمده دیده میشود. چیزی که بوده و هست. چیزی که در تاریکی پنهان است. عمر نورش کوتاه است؛ به کوتاهیِ عمرِ باتریای که در آن چراغ کار گذاشتهاند. گاهی مکمّل کلاهی میشود که روی سر میگذارند تا راه را نشان دهد.
چراغ قوّهی فیلم هفت اتاقِ تاریک را روشن میکند. در نورِ تابیدهی چراغ قوّه گرد و خاکِ هوا را میشود دید. هنوز تاریک است ولی آنچه باید به چشم بیاید پیدا است. میلز و سامرست را کنجکاوتر میکند. چیزی هست که باید دقیقتر دیدش. چیزی که جای دیگری پنهان است.
چراغقوّه گاهی کمکیست برای آنکه در تابوت گرفتار شده (بیل رو بکش). چراغ قوّه که داشته باشد امیدِ بیشتری به رهایی دارد. گاهی راه فرار را در شبی بارانی نشان میدهد (رهایی از شاوشنک) و گاهی وسیلهایست در دسترس همهی سربازهای دور از خانه (محفظهی رنج). در تاریکی شب همیشه به کار میآید؛ به کارِ دیدنِ مسیر و دیدنِ آدمها و ردّ پاها و قطرههای خون و هر چیزی که در تاریکی پیدا نیست (زودیاک). همهجا هست و در هر مأموریتی به کار جاسوسها میآید؛ لحظهای نور را میتابانند و آینده پیش پایشان روشن میشود (سالت). گاهی خطر را بیش از پیش آشکار میکند؛ خطرِ یکی که تهدید میکند و برای کشتن قدمی برداشته (جیغ). گاهی در دست آنها است که آمدهاند خانهی بزرگی را به نیّتی زیرورو کنند (اتاقِ وحشت). خبر ندارند که چند روزیست زنی و دختری اینجا زندگی میکنند. هرجا به تاریکی میخورند نوری میتابانند و هر بار که نوری تابیده میشود این زن و این دختر بیشتر میترسند. در اتاقِ امن هم که باشند امنیتی نیست وقتی تاریکی را میشود با تاباندن نوری روشن کرد.
تاریکی نظم است. روشنایی هم نظم است. از پسِ تاریکی روشنایی میآید. قاعده همیشه این بوده. چراغ قوّه قاعده را بههم میزند. تاریکی را لحظهای روشن میکند و بعد دوباره تاریکیست. محدودهی چراغ قوّه روشن میشود و همهچیز در محدودهی این دایرهی روشن پیدا است. جعبهای که سالها است در انباری مانده. جنازهای که یک هفته از مردنش میگذرد. کاغذی که خبر از جنایتی هولناک میدهد. ساعتی که زیر پا خرد شده. حلقهای که حرف اول نامِ گمشده رویش حک شده.
همهچیز در نور چراغ قوّه پیدا است. نور که بتابد روبهرو روشن میشود و اگر آدمی آن روبهرو باشد نور از پا درمیآوردش. چشمش به تاریکی عادت کرده و نور مزاحم دیدنش میشود.
مزاحمتِ نور؟ گاهی هم اینطور است دیگر.