
این را از قول جف دایر مینویسم.
رولان بارت دلبستهی «آغازها» بود؛ اولین کلمات، اولین جملات و این لذت را در قطعات پراکنده جستوجو میکرد، در آغازهای احتمالیِ هر متنی. در فکرِ مقدمههایی بود که میشد کتابی را «آغاز» کنند؛ در فکرِ طرحهایی بود که میشد «آغازِ» احتمالیِ کتابی باشند. ایدههایی برای کتابهای پیشبینیشده؛ کتابهایی که بهقول دایر قرار بود روزی روی کاغذ بیایند. همین است که اگر ناتالی لژه ویراستارِ خاطرات سوگواری مینویسد این کتاب کوچک میتواند شکلِ فرضیِ کتابی باشد که بارت سودای نوشتنش را در سر میپرورانده؛ چون کتابی که پیش روی خوانندگان است نه کتابیست که کامل شده و نه کتابیست که بارت واقعاً آمادهی انتشارش کرده. از جهتی، اتاقِ روشن، دقیقاً همان کتابیست که بارت میخواست و نوشت؛ درست عکسِ خاطرات سوگواری که صرفاً میتواند فرضیهی آن کتابی باشد که بارت سودای نوشتنش را در سر پرورانده بود.
شیوهای که بارت برای ارائهی فرضیههایش به کار میبرد، این بود که زنجیرهای از گزینگویهها، زنجیرهای از جملات قصار را، به کار بگیرد و اینطور که روزگاری سوزان سانتاگ اشاره کرده بود، ماهیتِ گزینگویه این است که همیشه در حال نتیجهگیری باشد. پارادوکس، بهزعمِ دایر، این است که بارتِ دلبستهی کلمهی آغازینِ هر متن، بارتِ دلبستهی پارادوکسها، این یافتههای موقت را چنان ارائه میداد که گویا هیچ کلمهای نمیتواند جایگزینشان شود.