بایگانی برچسب: s

کدام جاودانگی؟

مهم نیست خلوتت را خودت، آن‌طور که دوست می‌داری و آن‌طور که ترجیح می‌دهی، ساخته‌ای؛ چون گذشته، هر وقت بخواهد، لحظه‌ای که اراده کند، به یاد می‌آید، همه‌چیز را کنار می‌زند، پیش می‌آید، می‌خزد، آرام‌آرام و خودش را می‌رساند آن‌جا که به هیچ‌چیز دیگری به یاد نمی‌آید و بعد جان می‌گیرد، رنگ می‌گیرد، شکل می‌گیرد و جایی برای خودش دست‌وپا می‌کند؛ آن‌قدر که دیگر نمی‌شود نادیده‌اش گرفت. می‌بینی حالا این‌جاست. در ذهنت. پیشِ رویت. می‌بینی همیشه چیزی تو را وصل می‌کند به چیزی دیگر. از خودت می‌پرسی کجا دیده بودم آن شمع‌ها را که در سوگِ پدر روشن شده بودند؟ چشم‌به‌راه پاسخ نمی‌‌مانی. از پیش می‌دانی. اتاقِ سبزِ محبوبت. ژولینِ آن فیلم. تروفوی محبوبت. آدمی با یاد رفتگان. آدمی به یاد رفتگان. یاد رفتگان. رفتگان. تکرارش می‌کنی. سال‌ها پیش از آن‌که فرصتی برای دیدنش پیدا کنی جُستاری از بابک احمدی را درباره‌اش خوانده بودی و می‌دانستی این سرگذشت آدمی‌ست که با مفهومی از جاودانگی می‌خواهد به جنگ با مرگ برود. می‌خواهد مرگ را شکست دهد. می‌پرسی مگر می‌شود مرگ را شکست داد؟ نمی‌دانی. هنوز هم نمی‌دانی. اما سطرهای دیگری در آن جُستار تکانت داده بود. بیست و سه ساله بودی و هنوز هیچ مرگی در خانه رخ نداده بود. هنوز با چشم‌های خودت آن وقفه‌ی تاریک را ندیده بودی. بابک احمدی نوشته بود اتاقِ سبز با او زنده است. نوشته بود من خواهم مُرد. نوشته بود اتاقِ سبز هم آن‌گونه من که من با آن زیسته‌ام خواهم مرد. نوشته بود کدام جاودانگی؟ نوشته‌ بود جاودانگی‌ای در کار نیست. نوشته بود چیزی ادامه نمی‌یابد. نوشته بود چیزی کامل نمی‌شود. نوشته‌ بود چیزی به دیگری نمی‌رسد. نوشته‌ بود هر ارثیه‌‌ای به آخر می‌رسد. یازده سال بعد زلزله در خانه اتفاق افتاد. صبحِ روزی اوایل دی ماه که از خواب بیدار شدی و شب را به چشم دیدی.