آنچه در فارسی این سالها به جُستار مشهور شده صورت فارسیشدهی Essais فرانسویست که پیش از این آن را مقاله (و گاهی رساله) مینامیدند و Essayer دستکم در زمانهای که میشل دو مونتنی زندگی میکرد (بهقول سارا بیکوِل) به معنای امتحان کردن و آزمودن و تجربه کردن چیزی بود. این کاری بود که مونتنی در کتاب جُستارهایش کرد و همهی آنچه در آن کتاب مستطاب نوشت، هرچند دربارهی چیزهای مختلف بود، به خودش برمیگشت و لابهلای هر جُستار، هر فصل کتاب، که در چاپهای مکرر مفصلتر هم میشد، نشانی از خودش بود.
کار شاهرخ مسکوب هم آزمودن و تجربه کردن چیزها بود؛ چه وقتی مقدمهای بر رستم و اسفندیار و چندسال بعد سوگ سیاوش را نوشت و استادان شاهنامهشناس گفتند این کتابها هرچه هست شباهتی به آنچه مقاله و تحقیق ادبی دانشگاهی میدانیم ندارد و چه وقتی که سالها بعد گفتوگو در باغ و مسافرنامه و سفر در خواب و خواب و خاموشی را نوشت. این آزمودن و تجربه کردن چیزها بود که راه نوشتن و شیوهی آنچه را که روی کاغذ میآید به او نشان میداد. داستان رستم و اسفندیار، یا داستان سیاوش، اگر در وهلهی اول ادبیات است و از دل کتابی بهنام شاهنامه بیرون آمده که کتابی متعلق به همهی مردمان ایران است، پس باید هر کسی به شیوهی خودش آن را بخواند و قرار نیست ادبیات را در چارچوب کتابهای ظاهراً محققانه، در قیدوبندهای دانشگاهی و ظاهراً روشمندانه، اسیر کنند. ادبیات قطعاً آن چیز سفتوسخت و دستنیافتنیای نیست که دانشگاهیان میگویند؛ چیزیست که باید آن را همیشه خواند و علاوه بر خواندن آن را آزمود؛ آن هم به شیوههای مختلف.
ارزش و اهمیت کار مسکوب در نوشتن مقدمهای بر رستم و اسفندیار و سوگ سیاوش در وهلهی اول به این برمیگشت که چنین شیوهای را در زمانهای پیشنهاد کرد و به کار گرفت که استادان ادبیات فارسی ظاهراً اجازه نمیدادند کسی دربارهی چنین متونی چیزی بگوید و بنویسد. سوگ سیاوش خبر از نویسندهای میداد که علاوه بر دانش ادبی و فارسی پاکیزه، دانش اسطورهشناسی هم دارد، روانشناسی و فلسفه میداند و بر این باور است که چنین داستانی را میشود به شیوهای نو خواند؛ بدون آنکه صرفاً در قید نسخهشناسی و چیزهایی مثل این بماند.
بااینهمه چیز دیگری هم بود که شاهرخ مسکوب را از نویسندگان همدورهاش جدا میکرد؛ علاقهاش به تاریخ و جستوجوی ادبیات در آن با رویکردی جامعهشناسانه. همین است که چند گفتار در فرهنگ ایران و داستان ادبیات و سرگذشت اجتماع و هویّت ایرانی و زبان فارسی را به کتابهایی بدل میکند که هرچند ظاهراً از همان مصالح و دستمایههایی بهره میگیرند که در دسترس استادان ادبیات فارسیست اما هیچ شباهتی به رویکرد آنها ندارد. مسکوب در تاریخ نمیمانْدْ؛ تاریخ را به کار میگرفت تا چیزی را در ادبیات، یا در زبان، یا در شیوهی بیانْ روشن کند. همین است که مثلاً در هویّت ایرانی و زبان فارسی عمدهی تأکیدش روی این نکته است که اهل دیوان، دین و عرفان چه نقشی در اعتلا و انحطاط زبان فارسی داشتهاند.
اما آن شیوهی آزمودن چیزها در مجموعهی دوجلدی روزها در راه و در حالوهوای جوانی شکل تازهای میگیرد؛ بهخصوص که کتاب دوم به دههی چهل تعلق دارد و نیمقرن بعد منتشر شده است. از خود نوشتن و زندگی خود را پیش روی دیگران گذاشتن البته چیز تازهای نیست؛ هرچند دستکم در ایران کم پیش میآید کسی جسارت نشان دادن تصویر کامل یا نسبتاً کاملی از خود داشته باشد. عمدهی از خود نوشتنها کتاب خاطرات و زندگینامهها هستند؛ با تأکید روی نقطههای عطف زندگی و خوشیها و پیروزیها.
اما دو کتاب مسکوب شرح شکستها هم هستند؛ آنقدر که ممکن است خوانندهای به خود بگوید چگونه ممکن است کسی رضایت دهد که اینهمه شکست را، اینهمه ناتوانی را، با دیگران قسمت کند، وقتی میداند ممکن است تصویرش در ذهن آنها عوض شود؟ خاطرات روزانه درست به همین دلیل مهمتر از کتابهای زندگینامه و خاطرات پراکنده هستند؛ چرا که سیرِ یک زندگی را به نمایش میگذارند؛ آنچه بوده و آنچه خواسته و آنچه نتوانسته و آنچه در نهایت شده. این آزمودنی نیست که به مذاق هر کسی خوش بیاید و با اینکه ممکن است مسکوب این خاطرات را به چشم آنچه «جُستار» مینامند ندیده باشد اما خواستن و نخواستن او را میشود کنار گذاشت و این خاطرات روزانه، این شرح احوال بیپرده را هم به چشم یکی از این آزمودنها دید؛ گفتوگویی با خود به نیّت روشن کردن چیزها؛ به نیّت تاباندن نوری بر تاریکیها؛ اگر تاریکی را بشود روشن کرد.