بایگانی برچسب: s

لی‌لیِ عزیز… ــــ شعری از ولادیمیر مایاکوفسکی

گوشه‌ای از جهنّمِ کروچونیخ است
اتاق
عذاب‌آور است
هوا
بس‌که دود کرده‌اند
توتون‌ها را

یادت می‌آید
گُر گرفتی
اوّل‌بار
پیش پنجره
چه نرم بود
آن بازوهایی
که نازشان می‌کردم

حالا
نشسته‌ای همین‌جا
قلبم
امّا
لانه کرده است در زرهی

روزی
شاید
هوس کنم
که بیرون بزنم
بایستم
رو در روی تالاری
پُر آبِ چشم

اجازه بده
غرق آرامش بماند
این زره

هی
قلبِ دیوانه
این‌جوری نکوب
عین چکُش

می‌خواهم
بیرون بزنم
عین برق
بی‌قید
بی‌بند
ول بدهم
هیکلم را توی خیابان
جر بدهم
ناامیدی را
از سر تا پا
نمی‌کنم این کار را
امّا

عزیزم
عسلم
همین حالا
بهتر است
بگویم بدرود
وقتی
عشقِ من
باری شده روی دوشَت
هرجا می‌روی

اجازه بده
پرده بردارم ازش
با هق‌هق
این
گلایه‌ی آخر است
تلخی اندوه است

روزگاری
از گاوی
آن‌‌قدر کار کشیدند
که خواست در برود
پرید توی آب

جُز عشقت
آبی نیست
که بپّرم تویش
تازه
این اشک‌ها هم
جلودارش نیستند

فیلِ خسته
مُحتاج است به آرامش
می‌خواهد لم بدهد
عین یک آقا
روی ماسه‌ای
که پُر شده است از خورشید

محبوبم
عشق توست
تنها
مایه‌ی تسلّا
امّا
نمی‌گُنجد در مُخیّله‌ام
که دست‌هات
چه‌کسی را ناز خواهد کرد

شاعر
اگر رنج می‌کشید
این‌جوری
شاید
تاخت می‌زد
عشقش را
با ثروت
یا شُهرت

این زندگی
امّا
لذّتی ندارد
جُز
نام نیکت
که طنین می‌اندازد
که می‌درخشد

گره نمی‌خورد
هیچ طنابی
دورِ گلویم
قاپَم را نمی‌دزدد
هیچ رودی
این زندگی را تمام نمی‌کند
هیچ گلوله‌ای
هیچ زهری
از پا نمی‌اندازدم
هیچ نیرویی
جُز نگاهت
که تیزیِ چاقوست

فردا
یادت می‌آید
که می‌گذاشتمت فرقِ سرم
مثلِ تاج
یادت می‌آید
که جوانه نزد
روح پژمرده‌ام

می‌خواهند دوره‌ات کنند
ورق‌پاره‌های کتابم
مثلِ گردباد
مثلِ چرخ این زندگی بی‌ارزش
که می‌چرخد
بی‌وقفه
برگ‌های خشک‌اند
کلماتم

با قلبی که‌ می‌تپد تاپ‌تاپ
به دام می‌افتی آیا؟

آه
اجازه بده
که دست‌آخر
بیفتم به نرمی
زیر پایت
مثل فرشی
که می‌گذری
از رویش!