نه این سکوت را پایانی هست و
نه این شبی را که از آسمان نازل شده
نه خوابی برای دیدن هست و
نه روزی برای رسیدن
نه این شب مثلِ هر شب است و
نه این سیاهی شبیه شب است
هر دقیقهای که میگذرد ساعتیست امشب
هر ساعتی که میگذرد روزیست امشب
روزی که دستِ کسی به آن نمیرسد امشب
شب چه مهیب است وقتی از راه میرسد بیتو
وقتی به زبان میآید بیتو
وقتی تو در شبی که نهایتی ندارد گم شدهای بیمن
شبی که زمستان است بیتو
سرد است بیتو
چشم باز میکنم ـــ سیاهیست
چشم میبندم ـــ سیاهیست
مُشت میکنم دستم را ـــ سیاهیست
مُشتم را باز میکنم ـــ سیاهیست
شب در اتاق جریان دارد
مثلِ تو
که جریان داری در من
مثلِ من
که ساکنِ این اتاقم هر شب
مثلِ سیاهی
که از آسمان نازل میشود
هر شب
تو نباشی شب است روزِ من
تو نباشی زمستان است بهارِ من
شب منم
وقتی تو نیستی
وقتی اتاق
خالی از توست
وقتی من
با چشمهای باز
سیاهی را میبینم
سیاهی منم
هر شب
بیتو
به فارسیِ م. آ
بعدِتحریر: ریبئیرو کوتو برزیلی بود. ۱۸۹۸ به دنیا آمد و ۱۹۶۳ از دنیا رفت. روزنامهنویس بود، قاضی بود، دیپلمات بود، داستانِ کوتاه و رمان مینوشت و شاعرِ خوبی هم بود…