ترجمهی دقیق عنوان فیلم تازهی آلیچه رورواخر (La chimera) اصلاً آسان نیست؛ چون در اسطورهشناسی کیمرا هیولاییست که سرِ شیر دارد و تنِ بُز و دمِ مار و دهانش را که باز میکند آتش بیرون میزند. درعینحال میشود فیلم را به خوابوخیال یا خیالِ واهی هم ترجمه کرد که اتفاقاً از دنیای آرتورِ فیلم هم دور نیست. رورواخر در این سالها همیشه گوشهی چشمی به فللینی و دنیای کارناوالگونهاش داشته، اما اینبار به نظر میرسد همین خوابوخیال راه را نشانش داده؛ اینکه زندگی و عشق را نه روی زمین که زیرِ زمین جستوجو کند؛ با بیرون کشیدن مجسمههایی که زیر خروارها خاک خفتهاند؛ کاری که آرتور بهخوبی از پسِ آن برمیآید. آن حالوهوای عجیبی که در برش میگیرد و آن حس غریبی که هدایتش میکند به زیرِ زمین و میکشاندش به وادی مردهها، مقدمهی همهی اتفاقهای عجیبیست که میافتد. اما این داستان عاشقانهی غریب به ایتالیاییترین شکل ممکن روایت میشود؛ با همان شیرینی و تلخیِ همزمانی که اصلاً سینمای ایتالیا را شکل داده، با شور و شوقی که فقط در بهترین فیلمهای ایتالیایی میشود دید و البته با وهم و خیالی که شاید نتیجهی آن آبوخاک است.
فعلاً همین چند خط.