شاید اگر آن عصر جمعه در میانهی جشن افتتاح آن کتابفروشی نویسندهای که گوشهای ایستاده بود و لیوان چای کاغذیاش را در دست گرفته بود داستان دوستی را تعریف نمیکرد که در میانهی مهمانی دوستانهای همهچیزش را بهخاطر آنچه تلفن همراه مینامیم از دست داده نویسندهی این یادداشت هم یاد غریبههای تمامعیار نمیافتاد.
اما خاطرهی دوستِ این نویسندهی چایبهدست ظاهراً همهچیز را تغییر داد و نویسندهی این یادداشت دید که یاد غریبههای تمامعیار افتاده و دارد با صدای بلند فکر میکند شاید برای شما هم پیش آمده باشد که همهی روز را چشمبهراه رفتن به مهمانیای مانده باشید که دوستوآشنایی دعوتتان کردهاند به صرف شام و شیرینی و همینکه پا به مهمانی میگذارید و کمی گپ میزنید و مینشینید پشت میز شام و آمادهی خوردن سالاد و پیشغذا و چیزهای دیگری میشوید که روی میز گذاشتهاند یکی از بین جمع میگوید ایدهی درخشانی به ذهنش رسیده که قبلِ این به عقل هیچکس نرسیده و حالا که همه دور میز نشستهاند بهتر است تلفنهای همراهشان را کنار بشقابشان بگذارند و همینکه این حرف از دهنش درمیآید یکعده بهبه و چهچه میکنند و یکعده میگویند چه بازی بیمزهای و خلاصه شروع بازی یا بیخیال شدنش بستگی دارد به روحیه و حالوروز آدمهایی که آنجا نشستهاند یا قرار است بنشینند.
غریبههای تمامعیار هم تقریباً از همینجا شروع میشود و تفاوتش بیشتر در این است که از همان اول میدانیم یا حس میکنیم این آدمها ریگی به کفش دارند و چیزی را پنهان میکنند و دارند روی چیزی سرپوش میگذارند که اگر معلوم شود چی بوده لابد دعوا میشود و هیچ آدم عاقلی دوست ندارد رازش را برای همه بگوید و از یکجا به بعد ممکن است با خودش کنار بیاید که بعضی رازها را هیچوقت به نزدیکترین دوستها هم نمیشود گفت و باید جایی گوشهی ذهن یا در صفحهی دفتر خاطرات یا اصلاً تلفن همراه نگه داشت و چهارتا قفل هم بهش زد و زندگی را در نهایت صحت و سلامت ادامه داد.
اما مشکل اینجاست که آدمهای غریبههای تمامعیار حواسشان نیست زندگی همیشه آنطور که دوست میدارند و ترجیح میدهند پیش نمیرود و حواسشان نیست که هیچ رازی تا ابد پنهان نمیماند و بالاخره روزی از پرده بیرون میافتد و از پرده بیرون افتادنش شروع همهی بدبختیهاست و بدبختی وقتی بیشتر میشود که همهچیز در یک مهمانی اتفاق بیفتد و آدمهایی که سالهاست باهم رفاقت میکنند و خیال میکنند همدیگر را خوب میشناسند و از زیروبم زندگی همدیگر باخبرند یکدفعه چشمشان به چیزهایی روشن میشود و چیزهایی را با گوششان میشنوند که اصلاً چیزهای خوبی نیست و یک عمر دوستی و رفاقت را دربوداغان میکند و این مهمانی را هم بدل میکند به تلخترین مهمانی همهی زندگیشان.
اولین کسی که در غریبههای تمامعیار میگوید بهتر است تلفنهای همراه را روی میز بگذارند و از همهی تماسها و همهی پیغامهای همدیگر باخبر شوند به این فکر میکند که بازی بامزهایست و اصلاً به این فکر نمیکند که با این پیشنهادْ مهمانی از دست میرود و آدمها هر قاشقی که به دهان میبرند و هر لیوانی که مینوشند نگران تماسی هستند که ممکن است آبرویشان را ببرد و این دقیقاً اتفاقیست که میافتد و بازیای که با شوخی شروع شده به جدیترین شکل ممکن ادامه پیدا میکند و دو مهمان جایشان را باهم عوض میکنند به امید اینکه زندگیِ یکی به پایان نرسد و آنکه قبول کرده آیفونش را با دوستش عوض کند فکر نمیکرده پیغامی قرار است روی گوشیاش بیاید که زندگیِ اولی را بیشتر به پایان نزدیک میکند.
نکتهی اساسی غریبههای تمامعیار این است که ظاهراً دوستان نزدیکی کنار هم جمع شدهاند که همهچیز را دربارهی گذشتهی همدیگر میدانند ولی چهکسی میداند از گذشته تا حالا چه اتفاقهایی افتاده و همین حالا که دوستان نزدیک و صمیمی کنار همدیگر نشستهاند و میخندند و شوخی میکنند و خاطره میگویند و طعنه میزنند و دست میاندازند و شوخیهای بامزه و بیمزه میکنند هرکدامشان دارد چه رازی را پنهان میکند و هیچ زن و شوهری ظاهراً همدیگر را نمیشناسند و هیچکس با اینکه گفته دیگری را دوست میدارد به وعده و قولی که داده وفادار نیست و مثلاً معلوم میشود گوشواره را برای زنش نخریده و گوشواره از گوش یکیدیگر آویزان است و هیچکس از این مهمانی ظاهراً دوستانه بینصیب نمیماند و دستآخر باید این جملهی حکیمانه را به خاطر بسپارد که وقتی کسی را دوست داری باید در برابر همهچیز ازش محافظت کنی و یکی از این چیزها همین تلفنهای همراه است.
شاید هم غریبههای تمامعیار دربارهی جعبهی سیاهیست که همهی اسرارمان را در آن جای دادهایم و حواسمان نیست تلفنهای همراه حتا در مهمانیها ممکن است زندگی را به پلهی آخر نزدیک کند و ور رفتن با این جعبهی سیاه ممکن است کار دستمان بدهد و هیچ اهمیتی ندارد که دستآخر همهچیز خوب میشود یا مهمانهای تلخیدیده بازی را طور دیگری ادامه میدهند و همهچیز را میفرستند زیر فرش و پنهانکاری را ادامه میدهند چون همهچیز یکبار معلوم شده.
از حالا به بعد هیچ مهمانیای واقعاً یک مهمانی نیست.