همهچیز ظاهراً از همان روزهایی شروع شده که محمّد قاضی به سمت «ناظر چای» به کارخانهی شعیب کلایه رفته بوده. «کارخانهای که برگ سبز چای متعلّق به چایکاران مختلف را تبدیل به چای میکرد و سپس صاحبان آن چایها که اغلب از باغداران بزرگ بودند آنرا به دولت میفروختند.» و وظیفهی محمّد قاضی این بوده که «مواظب فعل و انفعالات غیرمجاز صاحب کارخانه» باشد و اجازه ندهد «به چایی که در کارخانه با روش مخصوص چایسازی به دست میآید تفالهی چای یا برگ خشک نامرغوب، یا بهاصطلاح فلّه، مخلوط کنند و چای یکدست و خالص با درجهبندی درست» به ادارهی چای برسد.
امّا همهی روز صرف این کار نمیشده و «ساعات دراز بیکاری» حوصلهاش را سر میبرده. این بوده که تصمیم گرفته کار ترجمه را که ده سال پیش شروع کرده ادامه دهد. پیشتر دو کتاب ترجمه کرده بوده: کلودِ ولگردِ ویکتور هوگو و نمایشنامهای براساس دُن کیشوت که خودش آنرا سناریوی دن کیشوت نامیده.
ترجمههای بد و بهقول خودش «اغلب زشت و نارسا و مبهم» هم در این تصمیم بیتأثیر نبوده و وقتی نوبت تعطیلات میرسد و سری به تهران میزند و چند روزی را به استراحت میگذراند، چمدانش را با کتابهای فرانسه پُر میکند که وقتی به کارخانه برگردد اسباب عیش و عشرتش مهیّا باشد. بخش اعظم کتابها «شیرین و سرگرمکننده ولی بیارزش»ند، امّا بین این کتابها دو کتاب «جالب و قابل ترجمه» هم پیدا میکند که حس میکند «علاقهمندان به ادبیّات خارجی از آنها استقبال خواهند کرد»: یکی جزیرهی پنگوئنهای آناتول فرانس است و آنیکی سپیددندانِ جک لندن؛ هرچند بر این باور است که جزیرهی پنگوئنهای فرانس «محتوای غنیتری» دارد و دلایل این غنی بودن محتوا را اینگونه بیان میکند که «آناتول فرانس این کتاب را در ۱۹۰۷ بههنگامی که عضو حزب سوسیالیست فرانسه بوده نوشته و نظرات اجتماعی خود را در آن منعکس ساخته است. استاد ظاهراً خواسته است تاریخ طنزآلودی برای ملّت فرانسه بنویسد و درعینحال الگویی از چکیدهی تاریخ همهی ملّتهای جهان به دست بدهد.»
ترجمهی کتاب «یک سال و اندی» طول کشیده و وقتی به پایان رسیده قاضی پیش خودش حس کرده که کار خوب و موفّقی انجام داده و البته بهجای تحویل کار به ناشر دست نگه داشته و یکی دو ماه بعد مثل «یک ناظر بیطرف» ترجمهاش را خوانده و «متن آراسته و پیراسته» را پاکنویس کرده.
مشکل از جایی شروع شده که قاضی کتاب را پیش دوست مترجم و سیاسینویسش احمد صادق برده و از او کمک گرفته تا ناشری برای جزیرهی پنگوئنها پیدا کند و احمد صادق هم ترجمهی قاضی را گرفته و قول داده که بهزودی ناشری برایش پیدا کند. امّا ماهها گذشته و خبری نشده و هرچه قاضی سراغ ناشران آشنای احمد صادق را پرسیده در جواب شنیده که «انشاءاللّه به نتیجه خواهد رسید». یک سال بعد از آنکه قاضی ترجمهاش را به صادق سپرده سراغش رفته و سخت به او توپیده و در عملیّاتی حیرتانگیز کتابش را پس گرفته.
کاری که یک سال به تعویق افتاده بوده از نو شروع شده. اوّلین ناشری که قاضی بهسراغش رفته کتابخانهی بریانی بوده که «دکّهی کوچکی در خیابان فردوسی» داشته. پانزده روز بعد جواب بریانی این بوده که «به درد ما نمیخورد. آقاجان، متأسفانه آناتول فرانس از زمرهی نویسندگانیست که در ایران بازار ندارد و شما هم مترجم گمنام و ناآشنایی برای خوانندگان ما هستید.» ناشرِ دوّم امیرکبیر بوده و گفته چند کتاب زیر چاپ دارد و اگر قاضی میخواهد کتاب را به آنها بسپارد باید هفت هشت ماهی صبر کند. آخرین ناشری که قاضی سری به دفترش زده صفیعلیشاه بوده «واقع در میدان بهارستان» و آنجا هم حکایت گمنامی مترجم و کمفروش بودن کتابهای آناتول فرانس را در گوشش خواندهاند و در نتیجهی اصرارهای قاضی ترجمه را میسپارند به برادر بزرگشان «جناب مشفق» و آن جناب هم با اینکه از ترجمهی فارسی قاضی خوشش آمده بوده میگوید کتابخوانها متأسفانه کتابهای ساده را ترجیح میدهند و همین میشود که اول قولوقراری برای ترجمهی سپیددندان میگذارند که دستکم آن سالها نویسندهی مشهورتر و محبوبتری بوده.
سپیددندان که منتشر میشود محمّد قاضی دوباره به صرافت ترجمهی قبلیاش جزیرهی پنگوئنها میافتد و صفیعلیشاهیها میگویند «حتماً باید یکی از استادان دانشگاه مقدّمهی بر اثر بنویسد و در یکی دو صفحه کتاب را به خوانندگان معرفی کند تا مگر در نحوهی قضاوت ایشان نسبت به نویسندهی بیبدیلی چون آناتول فرانس تعدیلی حاصل شود.» و دستآخر همان احمد صادق بعدِ اینکه هفتماه محمّد قاضی را سرِ کار میگذارد، قول میدهد که مقدمهنویس قابل و سرشناسی پیدا کند و به وعدهاش هم عمل میکند. مقدمهی سعید نفیسی، استاد دانشگاه، محقق و نویسندهی سرشناس آن روزگار که به دست محمّد قاضی میرسد حالش دگرگون میشود؛ چون با خواندنش میفهمد «استاد نهتنها متن ترجمه را نخوانده، بلکه اصل کتاب نیز به نظرش نرسیده است [و] به این نتیجه رسیده که لابد در کتاب از مرغان پنگوئن سخن به میان آمده.»
این متن کامل مقدمهی استاد نفیسیست؛ بدون حذف کلمه یا جملهای:
یکی از مهمترین و واجبترین وظایف ادبیّات در جهان حقیقتدوستی و حقیقتجوییست. گویی پایهی ادبیّات را روی آن نهادهاند و اصلاً این فنّ شریف برای پرورش حقّ و حقیقت پیدا شده است. شاید هنوز فلسفه با همهی کوششی که در این راه کرده است بهاندازهی ادبیّات به حقیقتجویان خدمت نکرده باشد. حق هم همین است زیرا که فلسفه جز ادبیّات راهی برای جای باز کردن و وارد شدن در ذهن مردم و خاطر مردم ندارد. اگر ادبیّات نبود فلسفه چیز گُنگ زبانبستهای بود.
به همین جهت است که نویسندگان بزرگ کسانی هستند که بیش از دیگران به حقیقت خدمت کردهاند. اینکه حافظ را فارسیزبانان تا این اندازه دوست دارند و اینکه عمرخیّام سراسر جهان متمدّن را مسخّر کرده است بهواسطهی آن است که حقیقتها را به بهترین و شیرینترین زبانها بیان کردهاند.
امّا حقیقتگویی دشوارترین کارهاست، زیرا با همهی عشق و دلبستگیای که مردم بدان دارند تلخی خاصّی دارد که بسیاری از ذوقها را رمیده و زده میکند. نویسندگان بزرگ ناچارند حقیقتها را جامهای بپوشانند، بیارایند، زینت کنند، گاهی جامهی عوضی بپوشانند تا مردم بدان رغبت کنند. این است که از قدیم داستانها و تمثیلهایی برای گفتن و پروردن حقیقتها به کار بردهاند که چهرهی آنها را بیاراید و اگر تلخیها را کاملاً نمیزداید دستکم از آنها بکاهد.
یکی از این آرایشهای کلاسیک باستانی بیان حقایق از زبان جانوران و گاهی نیز گیاهان و موجودات بیجان است. فابلهای ازوپ یونانی و حکایات کلیله و دمنه یا پنچه تنتره به زبان سنسکریت که هیتو پارسه تلخیص از آن است از قدیمترین یادگارهای ادبی جهان است. شاعران بزرگ متصوّف ایران هم این وسیلهی جالب را بسیار به کار بردهاند.
این روش هنوز در جهان کهنه نشده است و یکی از جالبترین نمونههای آن در ادبیّات جدید کتاب معروف جزیرهی پنگونها از شاهکارهای مشهور آناتول فرانس (۱۸۴۴ ــ ۱۹۲۴) نویسندهی بسیار بزرگ فرانسویست. پنگون از مرغان دریاهای قطب است که بالهای کوتاه دارد و هنگامی که روی دو پای خود مینشیند حالت تفکّر و سر به جیب فرو بردن آن جلب توجّه میکند و بههمینجهت در زبان فارسی اینگونه مرغان را «غمخوراک» گفتهاند. آناتول فرانس هم بههمینجهت این مرغان را انتخاب کرده تا افکار بسیار جالبی را که میبایست در لفافه ادا کند از زبان ایشان به میان آورد.
در این کتاب آناتول فرانس با همان دلاوری و گستاخی شگرفی که عادت همیشگی اوست بسیاری از مسائل اجتماعی و سیاسی را به میان گذاشته و بدینگونه حقیقتجویی و حقیقتپرستی مأنوس و معهود خود را بار دیگر نشان داده است.
آقای محمّد قاضی مترجم این کتاب در ادبیّات معاصر ما بیگانه نیست و تاکنون دو کار جالب کرده است: یکی ترجمهی دون کیشوت شاهکار معروف سروانتس (۱۵۴۷ ــ ۱۶۱۶) نویسندهی نامی اسپانیاییست و دیگر ترجمهی کلود ولگرد از رمانهای معروف ویکتور هوگو (۱۸۰۲ ــ ۱۸۸۵) شاعر و نویسندهی نامدار فرانسوی و این کتاب سوّمین اثر مهمیست که از او انتشار مییابد.
کسی که به بدین کارها دست زده باشد میداند که ترجمه آن هم از نویسندهای چون آناتول فرانس که ظرایف بسیار دقیق و بسیار جاندار در سخن او هست کاریست دشوار و دشوارتر از نویسندگی، زیرا که نویسنده مختار است هر کلمهای را که میخواهد و میتواند به کار ببرد و مترجم چنین اختیاری را ندارد و ناچار است نزدیکترین کلمات را به آن الفاظی که در اصل هست بیابد و این کاریست که آقای محمّد قاضی به بهترین وجهی انجام داده و این ترجمه را بسیار دلپسند و جالب کرده است.
بههمینجهت من جویندگان اینگونه گُهرهای ادبی را به خواندن و بهره بردن از این کتاب دعوت میکنم و یقین دارم همه با من در ستایش از مترجم آن همآهنگ و همسخن خواهند شد و کامیابی آقای محمّد قاضی را در این کار مهم آرزو خواهند کرد.
طهران ۱۶ اردیبهشت ماه ۱۳۳۲
سعید نفیسی
کتاب ظاهراً با استقبال کتابخوانهای آن روزگار روبهرو میشود و خیلی از آنها که رمان را میخوانند از قاضی میپرسند این چه مقدمهایست؟ چه ربطی به کتاب آناتول فرانس دارد و آنقدر تکرار میکنند که قاضی میبیند بهترین کار این است که از چاپ دوم به بعد مقدمهی استاد نفیسی را حذف کند و مقدمهی دیگری در شناخت آناتول فرانس و رمانش جای آن بنشاند. و این ظاهراً کاری نبود که خیلیها جرأت و جسارتش را داشته باشند و اینگونه بود که مقدمهی استاد سعید نفیسی بر جزیرهی پنگوئنها عملاً دست به فراموشی سپرده شد؛ مثل خیلی مقدمهها و یادداشتهای دیگر که حالا کسی آنها را به یاد نمیآورد.