در شهرْ اتاقی هست که در آن زنی (یا مردی) نشسته…

کاغذِ عکاسی پیش از فرو رفتن در ظرفِ ظهور. ناپیدا در آن حضور دارد؛ ناپدیدِ پدید. فرمِ تنیده‌شده در بافتِ عکسْ فرمی ذاتی و نازدودنی‌ست، امّا ابداً تغییرناپذیر نیست (ممکن است ما جلوی ظهورش را بگیریمو یا موادِ شیمیاییِ ظهورِ عکس تمام شود…).

*

عکسِ قدیمی. پشتِ آن درخت درونِ عکس چیست؟ چیزی پشتِ آن درخت است. عکس را برمی‌گردانیم. عکس را بالا می‌گیریم و از جهت‌های مختلف به آن می‌نگریم. درخت را از سطحِ عکس می‌خراشیم تا آن‌که ببینیم پشتِ آن درخت چیست؟

*

زمین در پشتِ درخت هم‌چنان امتداد دارد. زمینی باز که به جاده‌ای می‌انجامد و آن جاده به شهر منتهی می‌شود. و در همین لحظه (لحظه‌ی گرفتنِ عکس) در شهرْ اتاقی هست که در آن زنی (یا مردی) نشسته و پا روی پا انداخته است. این تصویر هم درونِ عکس است و هم بیرون از عکس؛ هم در آن حاضر است و هم از آن غایب. زجرِ ذاتی و نازدودنیِ عکّاسی: زجرِ احتضار.

*

جایی‌که این عکس را در آن گرفتند (یک مکان)، شاید، هیچ‌گاه تغییر نکرده باشد (نمی‌توانیم دقیقاً بگوییم که مکانِ درونِ عکس کجاست؟) با آن‌که تعداد انگشت‌شماری از مکان‌ها بی‌تغییر می‌مانند، نمی‌توانیم با قطعیت و یقین بگوییم که قانونِ کلّی و فراگیرِ تغییرْ شامل این مکان نیز می‌شود. بنابراین، وضعیت عکس به وضعیتِ یک جراحت می‌ماند. جراحتی که تردید و عدمِ قطعیت سببِ تپش و سوزش‌اش می‌شود.

هوارد بارکر؛ مرگ، آن یگانه و هنرِ تئاتر؛ ترجمه‌ی علیرضا فخرکننده، انتشاراتِ گامِ نو، ۱۳۸۹

بعدِ تحریر: هر بار دیدن آگراندیسمانِ میکل‌آنجلو آنتونیونی کافی‌ست تا این تکه‌ی نوشته‌ی بارکر را به یاد بیاورم و هر بار سر زدن به کتاب‌خانه و گشودن کتاب بارکر کافی‌ست تا این نمای فیلم آنتونیونی، این عکاس کنجکاو را به یاد بیاورم. زندگی در فاصله‌ی یادها ادامه دارد.

 

یک دیدگاه در “در شهرْ اتاقی هست که در آن زنی (یا مردی) نشسته…”

پاسخ دادن به ویدائو لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *