بایگانی برچسب: s

نوتیفیکیشن‌ها را خاموش کنید

سال‌های نه‌چندان دوری را به یاد می‌آورم که صبحِ زود، در آن گوشه‌ی دنج خانه‌ی پدری، که راستش نه گوشه بود و نه دنج؛ چون میز ناهارخوری‌ای دمِ درِ اتاق پذیرایی بود، وقت خوردنِ صبحانه‌ای که لیوانی شیر بود و چندتا بیسکوییتِ ساقه‌طلایی، روی صفحه‌ی لپ‌تاپ روزنامه‌ها را یکی‌یکی می‌خواندم و با این‌که بیش‌تر خبرها را روز قبل در خبرگزاری‌ها خوانده بودم، در روزنامه‌ها هم دنبال‌شان می‌گشتم و تا همه را یک‌ دور مرور نمی‌کردم صبحانه‌ام تمام نمی‌شد. حالا می‌توانم به خودم سخت بگیرم و اسم آن کار را اعتیادِ به خبر بگذارم؛ یا چیزی در این مایه‌ها؛ چون خوب یادم است که اگر سایت روزنامه‌ای به‌روز نشده بود، چندباری صفحه‌ را به‌روز می‌کردم و صبر می‌کردم خبرهای از قبل خوانده، خبرهای سوخته، خبرهای تکراری را بخوانم. خواندنِ خبرها که تمام می‌شد سری به فیس‌بوک می‌زدم و صفحه‌ی اصلی را یک دور مرور می‌کردم و خیلی وقت‌ها حتا یک نوشته یا عکسِ به‌دردبخور هم نبود. و بعدِ فیس‌بوک نوبتِ توییتر بود که جذاب‌تر از فیس‌بوکِ بی‌رمق به‌ نظر می‌رسید. همه‌ی این‌‌ها احتمالاً یک ساعت طول می‌کشید و نُه صبح از روی صندلی بلند می‌شدم که آماده‌ی بیرون زدن از خانه شوم.
از آن سال‌های نه‌چندان دور و از آن صبح‌ها فقط همان لیوان شیر و چندتا بیسکوییت ساقه‌طلایی مانده؛ چون در این سال‌ها عادت سر زدن به خبرگزاری‌ها را هم کنار گذاشته‌ام و روزنامه‌ها هم آن‌قدر شبیه هم شده‌اند که خواندن و نخواندن‌شان فرقی ندارد. مثل خیلی‌ از دوست و آشناها روزی چندبار اینستاگرامم را باز می‌کنم و آخرین پُست‌ها را تماشا می‌کنم و احتمالاً نوشته‌هایی را که پایین عکس‌هاست می‌خوانم و این بازی آن‌قدر تکرار می‌شود که دیگر عکس و نوشته‌ی تازه‌ای برای دیدن و خواندن نیست و مثل خیلی از دوست و آشناها می‌روم سراغ اکسپلور که ببینم براساس سلیقه‌ی خودم، یا آشناهایی که فالو می‌کنم، چه پُست‌هایی را پیشنهاد می‌دهد و بازی‌ای که ظاهراً تمام شده بود، از نو شروع می‌شود و چند دقیقه یا بیش‌تر طول می‌کشد.
معضل اجتماعی، ساخته‌ی جف اورلوفسکی، به خلاصه‌ترین شکل ممکن، درباره‌ی همین چیزهاست، اما فرقش این است که مثل من و خیلی از دوست و آشناها قرار نیست فقط تماشاگر باشد، قرار است سئوال‌هایی را درباره‌ی موقعیت آدم‌هایی مثل من بپرسد؛ آن هم نه از یکی مثل ما که فقط تماشاگریم؛ از آن‌هایی که این بازی‌های بزرگ را راه انداخته‌اند و ایده‌هایی را که در سر داشته‌اند، عملی کرده‌اند و حالا به این فکر می‌کنند که قرار نبوده آدم‌ها این‌طور در این بازی‌های بزرگ غرق شوند و قرار نبوده زندگی آدم‌ها یک‌دفعه تغییر مسیر بدهد.
تنهایی ظاهراً چیزی نیست که با سلیقه‌ی همه‌ی آدم‌ها جور باشد و برای خیلی‌ها یک‌جور شکنجه است؛ شکنجه‌ای که حاضرند دست به هر کاری بزنند اما گرفتارش نشوند. مسأله چیزی به نام ارتباط است؛ آشنایی و گپ زدن در فضای مجازی و دیدارهای حقیقی. مسأله دقیقاً همان چیزی‌ست که بعضی سایت‌ها یا اپلیکیشن‌ها مدام درباره‌اش حرف می‌زنند: دوست‌یابی. این دوست‌یابیِ مجازی خیلی‌ وقت‌ها ساده‌تر و مطمئن‌تر از دوست‌یابی حقیقی‌ست؛ چون ممکن است آدم با خودش فکر کند که هیچ‌کس دوست ندارد با کسی مثل او دوست شود و سر تا پایش عیب و ایراد است. نه حرف زدن بلد است و نه هنری دارد که به چشم بیاید. ممکن است آن‌قدر خجالتی باشد که از دیدن آدم ناآشنا رنگش سرخ شود و ممکن است حرف‌هایی را که چندین و چند روز به آن‌ها فکر کرده یک‌دفعه فراموش کند. این وقت‌هاست که دوست‌یابی مجازی راه‌گشا به‌ نظر می‌رسد و دو آدم ممکن است ماه‌ها باهم گپ بزنند و کم‌کم تصویر حقیقی خود را به دیگری نشان بدهند؛ تصویری که ممکن است هیچ شباهتی به آن تصویر قبلی نداشته باشد.
شبکه‌های اجتماعی ظاهراً قرار است آدم‌های هم‌سلیقه را کنار هم جمع کنند. ممکن است شماری از آدم‌ها در فیس‌بوک گروهی مخصوص خود بسازند و وقت و بی‌وقت درباره‌ی چیزهای مختلف گپ بزنند. آدم‌هایی هم هستند که ترجیح می‌دهند در شبکه‌های اجتماعی‌ای مثل اینستاگرام و فیس‌بوک و توییتر که درشان به روی همه باز است و هر کسی با هر سلیقه‌ای در آن‌ها حاضر است وارد نشوند. ترجیح آن‌ها حضور در شبکه‌هایی‌ست که هویت‌شان از قبل معلوم است. ممکن است خودشان را در شمار کتاب‌خوان‌ها جای بدهند و صفحه‌ای در گودریدز باز کنند و به کتاب‌هایی که خوانده‌اند ستاره بدهند و چند خطی درباره‌شان بنویسند. شاید هم در شمارِ فیلم‌بین‌‌ها باشند و از لترباکسد سر دربیاورند که جایی‌ست برای تماشاگران سینما؛ هرچند تماشاگران سینما را هم نمی‌شود در یک دسته جای داد و هر کسی با سلیقه‌ی خودش به فیلم‌ها ستاره می‌دهد و شاید چند کلمه‌ای درباره‌شان می‌نویسد.
مهم کنار هم جمع شدن است و باز کردن بابِ آشنایی‌ای که ممکن است به دوستی برسد. ده سال پیش اگر کسی از دوستِ فیس‌بوکی می‌گفت احتمالاً عجیب به نظر می‌رسید اما حالا آن‌قدر عادی به نظر می‌رسد که کسی از شنیدنش تعجب نمی‌کند. سال‌هاست مکالمه‌های مجازی جای مکالمه‌های حقیقی را گرفته‌اند و بخشی از ماجراهای «معضل اجتماعی» هم درباره‌ی همین چیزهاست؛ این‌که اعضای خانواده‌ای نه‌چندان شلوغ هم وقتی سر میز ناهار یا شام نشسته‌اند حواس‌شان به تلفن‌های همراه‌شان است؛ به نوتیفیکیشن‌هایی که مدام روی صفحه می‌آیند و خبر می‌دهند که دوست یا آشنایی آخرین پُست اینستاگرام یا توییتر یا فیس‌بوک یا هر شبکه‌ی اجتماعی دیگری را لایک کرده، یا کامنتی گذاشته و نظرش را نوشته. مهم این است که جوابش را درجا بدهند. نکته این است که هر آدمی با تلفن همراهی در دست، انگار دور خودش دیواری شیشه‌ای می‌کشد و حواسش به دنیای دوروبرش نیست. همه‌ی تمرکزش روی همان صفحه‌ی نه‌چندان بزرگ است و نوشته‌هایی که رویش می‌شود خواند؛ پیغام‌های ریز و درشت؛ آخرین چیزها.
معضل اجتماعی سراغ مسأله‌ی سلیقه‌سازی هم رفته؛ ظاهراً خیال می‌کنیم ماییم که چیزهای مختلف را در این شبکه‌ها انتخاب می‌کنیم، اما حقیقت این است که الگوریتم‌های پیچیده‌اند که مدام سر راه‌ماه سبز می‌شوند و چیزهای تازه یا آدم‌های تازه را پیشنهاد می‌کنند و لابه‌لای این پیشنهادها چیزهایی را هم قالب می‌کنند که در حالت عادی احتمالاً هیچ‌وقت سراغ‌شان نمی‌رویم؛ از خبرهای جعلی تا محصولات بنجلی که به لعنت خدا هم نمی‌ارزند، اما با چنان شوقی سراغ‌شان می‌رویم که انگار سال‌هاست منتظر بوده‌ایم کسی تولیدشان کند.
چاره‌ی کار، اگر واقعاً چاره‌ای در کار باشد، از دید آن‌ها که خودشان باعث و بانی این شبکه‌های اجتماعی‌اند، از دید آن‌ها که این شبکه‌ها و آن الگوریتم‌ها را خوب می‌شناسند، این است که از شبکه‌های اجتماعی بیرون بیاییم، اپلیکیشن‌ها را پاک کنیم و اگر فعلاً جرأت و جسارتش را نداریم، دست‌کم نوتیفیکیشن‌ها را خاموش کنیم؛ چون فقط این‌طوری می‌شود از این دنیای عجیب‌وغریب، از این آهن‌ربایی که همه‌چیز را جذب می‌کند دور بمانیم. کار ساده‌ای هم نیست، اما ظاهراً تنها راه است. کسی از پسِ این کار برمی‌آید؟