ماهنامهی ۲۴ از نویسندههایش پرسیده بود «آیا هنوز عشقِ سینما هستید؟ روزی چند فیلم میبینید؟ آخرین باری که بعد از تماشای فیلمی خوابتان نبرده، کی بوده است؟» بهجای نوشتن چند خط در جواب این سئوالها فکر کردم یادداشت کوتاهی بنویسم دربارهی عشقِ سینما بودن؛ اینکه عشقِ سینما بودن در زمانهی کثرت فیلمها چه معنایی دارد؟
*
فیلم دیدن قاعدتاً در زمانهای که فیلمها را میشود بهسادگی از اینترنت دانلود کرد، یا دیویدیشان را از فیلمفروش کنار خیابان خرید، کار سختی نیست. هاردهای یکی دو ترابایتی را میشود بهسرعت برقوباد پر از فیلمهایی کرد که یا قبلِ این دیدهایم و میخواهیم محض احتیاط نسخهی تروتمیزشان را نگه داریم، یا پر از فیلمهایی کرد که فکر میکنیم روزگاری ممکن است بالاخره وقتی برای دیدنشان پیدا میشود؛ فیلمهایی که احتمالاً تعریفشان را از اینوآن شنیدهایم، یا نامشان را در نوشتههای منتقدی دیدهایم که چون به نظرش اعتماد داریم فکر میکنیم دیدنشان واجب است.
اما همانقدر که فیلمها را سادهتر میشود به دست آورد، عاشق سینما ماندن سختتر شده است. تعریف عاشق سینما هم احتمالاً در این سالها تغییر کرده. سالها پیش عاشق سینما کسی بود که نیمی از روز، یا تقریباً همهی روزش را در سالن سینما میگذراند و فیلمها را پشت هم میدید و احتمالاً در طول عمر پربرکتش ششهزار، یا دههزار فیلم را روی پردهی سینما تماشا میکرد.
بااینهمه حالا فیلم دیدن ظاهراً برای اثبات عشق به سینما کافی نیست. حالا جواب این سئوال را که «برای چی فیلم میبینید؟» باید داد. حتا کسی که فیلم دانلود نمیکند و جیرهی هفتگیاش را از فیلمفروش کنار خیابان هم نمیخرد ممکن است در انبوه شبکههای تلویزیونی به فیلم، یا فیلمهایی، بربخورد که با دیدنشان گذر زمان را حس نکند.
چه اهمیتی دارد که هفتهای بیستوچهار فیلم میبینیم یا سهتا؟ حالا چیزهای دیگری مهمتر از تعداد فیلمها هستند: تماشای نسخهی کارگردان که چند دقیقهای اضافه دارد؛ تماشای پایانی که کارگردان ترجیح میداده؛ تماشای پشتصحنهها؛ تماشای صحنههای حذف شدهای که وقتِ تدوین کنار گذاشته شدهاند؛ گوش دادن به حرفهای کارگردان و فیلمنامهنویس و بازیگر و هر چیز دیگری که بلو رِی در اختیارمان میگذارد. ممکن است ترجیح دهیم چند روزی را صرف تماشای گفتوگوهای (مثلاً) کریشتف کیشلوفسکی کنیم، یا به حرفهای عباس کیارستمی دربارهی کپی برابر اصل و شباهتش به گزارش گوش کنیم.
عشقِ سینما بودن اگر معادل سینهفیلِ فرنگی باشد که این سالها پا به ادبیات سینمایی ایران گذاشته، کار کمی سخت میشود؛ چون یافتن آن تماشاگران تربیتشدهای که چشمشان روی تصویر میگردد و همهچیز را بهدقت میبینند و چیزهایی را کشف میکنند که به چشم دیگران نیامده، هیچ کار آسانی نیست. هرکسی میتواند ادعا کند که عشقِ سینماست و عشقِ سینما بودن هم که قاعدتاً مسابقهی بیستسئوالی نیست که بشود با چند سئوال جانانه عاشق بودن یا نبودنِ طرف مقابل را ثابت کرد.
بااینهمه اگر یکی از مهمترین ویژگیهای یک عشق فیلمْ این باشد که فیلمها را به چشم دنیایی برای زیستن میبیند و دوست میدارد این فیلمها را با دیگران قسمت کند و دربارهشان بنویسد یا گپ بزند و شور و هیجانش را به وقت کشف فیلمها پنهان نکند، آنوقت بهتر است به این فکر کنیم که کاش ما هم جزء همین دسته باشیم؛ آدمهایی که فیلم دیدن برایشان راهی برای فرار از دنیای واقعی نیست؛ فیلم دیدن واقعیتیست که آن را به هر واقعیت دیگری ترجیح میدهند و از اینکه همهی پولشان را صرف خریدن نسخههای باکیفیت فیلمهای محبوبشان کنند ترسی به دل راه نمیدهند.