
اینطور که جِرِمی مارک رابینسن، در کتاب آندری تارکوفسکی: راهنمای جیبی، نوشته آندری تارکوفسکی خوب میدانسته آینهی محبوبش فیلمی نیست که بهسادگی و مثل خیلی فیلمهای دیگر، تن به تدوین بدهد و از قول آلکساندر میشارینِ فیلمنامهنویس اینطور نقل کرده که صحنهها و درونمایههای آینه آنقدر زیاد بودند که لودمیلا فگانووا واقعاً نمیتوانست راهی برای تدوین صحنهها پیدا کند؛ چون اگر الگوی خاصی برای چیدن صحنهها پیدا میکرد که چندباری هم پیدا کرده بود، صحنههای دیگری را باید کنار میگذاشت و حتماً کسی از نبودِ این صحنهها در آینه ناراحت میشد.
اما نکتهی روایت میشارین آن لحظهی تکاندهنده و ایبسا افسانهواریست که خودش، یا رابینسن، اسمش را «لحظهی مکاشفه» گذاشتهاند؛ مکاشفهای که وقتی پیش چشمِ همه رخ داد، سی و چهار صحنهی فیلم، یا یکی دوتا کمتر یا بیشتر، به شکل نهایی خود درآمدند و واقعاً شکل گرفتند. اینطور نوشتهاند که همهچیز با کمک لاریسا، همسرِ تارکوفسکی، اتفاق افتاد. لاریسا کیسهای دوخته بود که جیبهای زیادی داشت. کیسه را به دیوارِ اتاق تدوین آویختند. صحنهها را روی کاغذهای کوچکی نوشتند و در جیبهای کیسه جا دادند. کسی خبر نداشت کدام صحنه در کدام جیب است. میشارین گفته است معجزه لحظهای اتفاق افتاد که او و تارکوفسکی پیش روی کیسهی جیبدار ایستادند و همزمان صحنهها را برداشتند.
اینطور نوشتهاند که آن صحنهها دستآخر همانگونه چیده شدند؛ تارکوفسکیوار با ایمانی قلبی به معجزه.
بعدتحریر: اگر وقت و حوصله دارید قسمت هفتم پادکست کارناوال را هم گوش کنید: آنسوی آینه، آندری تارکوفسکی، «آینه» و فیلمهای دیگر
